مغز.......عجیب ترین پدیده ی طبیعی در جهان!
مغز انسان حدود 1500 گرم وزن داشته كه كلاً داخل جمجمه قرار دارد .
مغز از قسمتهای زیر درست شده است :
1- نیم كره های مغز
2- تالاموس و عقده های عصبی قاعده ای
3- مغز میانی
4- پل دماغی
5- مخچه
6- بصل النخاع
نیم كره های مغز
نیم كره های مغز دو عدد بوده كه از نظر نردبان تكاملی جدیدترین قسمت مغز می باشند . آنها هدیه اصلی خداوند به انسان بوده و تكامل آن از پستانداران از حدود پنجاه میلیون سال پیش شروع شده و در انسان نماهائی مانند « استرالوپیتكوس» به اوج خود رسید (2 میلیون سال پیش ) .
اختصاص ترین صفت تكاملی ازدیاد تعداد یاخته های عصبی بوده كه پیشرفت شایان آن را در « هموهابیلیس» و « همواركتوس » می توان مشاهده كرد .دوران طلائی بزرگ شدن مغز در « نئاندرتال » « و هموساپینس» (حدود یكصد هزارسال پیش ) آغاز و به انسان ختم می شود .
بدون نیمكره های مخ ، انسان جاندار بی شعوری بیش نیست . تكوین شعور انسان عبارت بوده است از ازدیاد یاخته ها ( نتیجتاً اضافه شدن وزن مغز ) و ارتباطات آنها با یكدیگر برای بهتر شدن قدرت پردازش اطلاعات محیطی و درونی . در « مرگ مغزی » این قدرت از بین میرود چون كل ساختار مغز مضمحل می شود . در درون نیمكره ها حفره هایی پر از مایع نخاعی و جود دارند كه بطن ها نامیده می شوند . دو نیمكره توسط جسم پینه ای به هم متصل می باشند كه در حقیقت ارتباط اصلی نرونهای دو نیمكره با هم می باشند . قسمت های مختلف تشكیل دهندة نیمكره ها شامل قسمت های زیر است :
1- لوب پیشانی .
2- لوب آهیانه ای .
3- لوب پس سری .
4- لوب گیجگاهی .
5- لوب حاشیه ای .
لوب پیشانی
لوب پیشانی مهمترین قسمت تكامل یافتة مغز است . مخصوصاً در انسان و انسان نماها این قسمت فوق العاده وسعت پیدا كرده است . قسمتهای خلفی لوب پیشانی ویژة فرمانهای حركتی بوده و از هم گسیختگی نسج این قسمت باعث از كارافتادگی یك اندام می شود . تحریك هر قسمت از اندامها و سر بر روی مكان مخصوصی از این نوار باریك وجود دارد ، قسمتی از این ناحیه ، كه بین دو نیمكره وجود دارد، مختص حركات اندامهای تحتانی می باشد . درقسمت قدامی ناحیة حركتی سرو دست مركز كنترل حركات چشم وجود دارد .
در نیمكرة چپ ، مركز حركتی تكلم درلوب پیشانی می باشد . از هم پاشیدگی نسوج این ناحیه باعث گنگی شده و بیمار قادر به گفتار نیست .آنچه از لوب پیشانی باقی می ماند عبارتست از ناحیه ای كه در جلو قرار داشته و مركز شعور ، منطق ، تفكر و تا حدودی حافظه است . از بین رفتن این قسمت از مغز در دو طرف منجر به كم اهمیت دادن اصول اخلاقی شده و تصمیمات بیمار انفعالی می گردد . اگر آسیب بسیار شدید باشد خلاقیت حركات از بین رفته و ممكن است با حالت اغماء اشتباه شود . یكی از راههای درمان امراض روانی ، در ابتدای سدة حاضر ، عبارت بود از تخریب دو طرفة قسمتهای عمقی لوب های پیشانی و تبدیل بیمار به فردی كه از نظر اجتماعی بیشتر قابل تحمل باشد . متأسفانه اثرات سوء این عمل جراحی باعث شد كه بعداً كمتر مورد استفاده قرار گیرد .
لوب آهیانه ای
وظایف لوب های آهیانه ای در طرف راست و چپ تا حدودی با هم فرق می كنند . علاوه بر تشخیص محل درد ، گرما ، لمس و محسوسات عمقی در باریكة پشت شیار مركزی ، لب آهیانه ای در طرف راست بینش فضائی را در شخص بوجود می آورد . عوارض عمقی لوب طرف راست منجر به از دست دادن جهت یابی فضائی فرد گشته وطرف چپ بدن را در كارهای روزمره فراموش می كند . به حوزة بینائی چپ توجه نكرده و مثلاً ریش خود را در طرف چپ نمی تراشد ، چنین شخصی ردیابی فضائی خود را از دست می دهد . شدت عارضه در بعضی بحدی است كه بیمار عضوی در طرف چپ بدن خود را از یاد می برد و فكر می كند مربوط به شخص دیگری است . لب آهیانه ای در طرف چپ علاوه بر جهت یابی فضائی و محسوسات طرف راست ، وظیفة تكلم را نیز بعهده دارد . اختلال در ریاضیات ، محاسبه ، تشخیص راست و چپ بدن ،خواندن و نوشتن و تكلم پس از آسیب رسیدن به لوب آهیانة چپ دیده می شود .
لوب پس سری
لوب پس سری مسئولیت بینائی را عهده دار بوده و آسیب رسیدن به این ناحیه شخص را بطوركامل یانافص نابینا می كند . یكی از بهترین محسوسات محیطی كه به وسیلة آن مكانیسم پردازش اطلاعات در مغز به وسیلة فیزلوژیست هائی مثل « هوبل » و « ویسل » در دانشگاه هاروارد برملا گشته عبارت است از « حس بینائی » این دو دانشمند به طور سیستماتیك پردازش اطلاعات را از شبكیه تا لوب پس سری دنبال كردند . كار اصلی این پژوهشگران عبارت بود از ثبت تحریك پذیری سلول های شبكیه ، ایستگاه زانوئی و قشر خاكستری مخ ( سلول های ساده ،پیچیده و فوق پیچیده ) در مناطق به اصطلاح 17 و18و19 « برودمن » لازم به یادآوری است كه « برودمن» پژوهشگری بود كه سطح مغز را از 1 تا 52 منطقه بر حسب انواع یاخته های قشر خاكستری طبقه بندی كرد. مثلاً منطقة 46 ویژه حافظه بوده و 44 بیان تكلم را به عهده دارد . « هوبل و ویسل» دریافتند كه به ترتیب كه اطلاعات از یك ایستگاه به ایستگاه دیگری منتقل می شده پیچیده تر و به حقیقت نزدیك تر می شود . مثلاً سلول های شبكیه و ایستگاه زانوئی فقط به بك نقطة نورانی پاسخ داده ، درحالی كه سلول های سادة كورتكس بینائی تنها به یك نوار نورانی با محور خاص پاسخ می دهند . می توان تصور كرد كه این نوار از تعدادی نقطة نورانی درست شده است . بنابر این ، سلول های سادة قشر خاكستری نسبت به یك نقطة نورانی بی تفاوتند . به همین ترتیب كه جلو برویم مشاهده می شود كه سلو لهای پیچیدة كورتكس توسط یك لبة نورانی تحریك می شوند كه محور مشخصی داشته ولی محل آن مهم نیست . بهترین ، تحریك برای یك سلول فوق پیچیده یك گوشه است . با در نظر گرفتن بحث بالا ، هر چقدر از منطقة 17 به طرف منطقة 19 می رویم وظیفة سلول ها پیچیده تر شده به تحریكی نوین پاسخ می دهند . این موضوع در تشخیص فاصله و رنگها بسیار صادق است .
لوب گیجگاهی
این لوب در طرف راست نقش مهمی از نظر هنر تشخیص رنگها و جوانب مختلف دستگاههای موسیقی داشته و در طرف چپ تأثیر مهم آن درتكلم انسان است . درك صداهای شنیده شده و پردازش دستوری گفتار و آماده كردن پاسخ شایسته ، به وسیله لوب آهیانة چپ صورت می گیرد . آسیب رسیدن به لوب گیجگاهی گاهی باعث از بین رفتن توانائی نامگذاری افراد و اشیاء می شود . همچنین لوب های گیجگاهی راست و چپ با هم نقش مهمی در فعال نگهداشتن حافظه دارند. دروازة اصلی ورود اطلاعات محیطی به مغز و ثبت آنها در گرو سلامتی لوب گیجگاهی است .
به نظر می رسد كه « هیپوكامپ» این ناحیه همگام با قسمت های دیگر لوب حاشیه ای نقش كلیدی در قبول یا رد اطلاعات داشته باشند .از این مكان است كه اطلاعات منتشر شده از محسوسات محیطی به نقاط دیگر مغز مخصوصاً لوب های پیشانی می روند .بخش دیگری از فیبرهای آورندة اطلاعات به لوب گیجگاهی از ساقة مغز و هستة « مینرت» می باشد .
از بین رفتن « هیپوكامپ » منجر به عدم توانائی انسان در تثبیت حافظه شده و شخص قدرت انتقال اطلاعات رابه سایر نقاط مغز از دست می دهد .
اگر انسانی هر دو لوب گیجگاهی مخصوصاً دو « هیپوكامپ » را از دست بدهد برای همیشه قدرت ثبت اطلاعات از محیط را برای یادآوری در دراز مدت از دست خواهد داد .در ام- آر- آی روبرو هر دو لوب گیجگاهی به خاطر انسفالیت آسیب دیده و قدرت حافظه بیمار شدیداً صدمه دیده است . حس شامه نیز با لوب گیجگاهی ارتباط دارد .
لوب حاشیه ای
لوب حاشیهای از قدیمی ترین قسمتهای مغز بوده و وظیفه اش بیان غرایض جنسی و تأمین احتیاجات احساسی و تنازع بقاست . لوب حاشیه ای در اصطلاع به « مغز اول » مشهور شده و از اینجاست كه تمام اطلاعات پس از بررسی و فیلتر شدن می توانند به سایر نقاط مغز رسوخ كنند . احساس امنیت درونی با وجود لوب حاشیه ای امكان پذیر است . اینجا محل احساسات قلبی و فردی و عشق و دلدادگی است . با تكیه به« مغز اول » است كه انسان كاری را انجام داده و سپس با مراجعه به منطق و « مغز جدید» یا « نئوپالیوم » پشیمان می شود . در این مكان است كه موجود برای حفظ خود و خانواده حاضر است به استدلال كم محلی كند . كنترل اصلی سلسله اعصاب نباتی هنگام جنگ و ستیز یا پشیمانی و غم و اندوه در دست« مغز اول » یا « آركی پالیوم » می باشد . بالاخره زبان اصلی نهفته در نگاه افراد به یكدیگركه حاصل آن دوست داشتن فردی و یا تنفر از فردی دیگر می شود در لوب حاشیه ای است .
تالاموس
تالاموس توده ای از سلولهای عصبی با اندازه های مختلف است كه وظیفة پردازش و هم آهنگ كردن پیامهای حسی را در ارتباط با فعالیت های حركتی داشته و دراین خصوص با گره های عصبی قاعدة جمجمه ، قشر خاكستری مغز و مخچه در تماس دائم می باشد . تالاموس نیز نقش بی نهایت مهمی در دریافت درد و محسوسات محیطی دارد . آسیب یك طرفه به تالاموس باعث كرخ شدن طرف مقابل بدن و آسیب دو طرفه ، بیمار را به حالت بیهوشی می برد .
گره های عصبی قاعدة مغز
هسته های دم دار و عدسی شكل از مهمترین گره های عصبی قاعدة مغز می باشند كه ارتباط تنگاتنگ با تالاموس ، قشر خاكستری مغز و مخچه داشته و عملكرد اصلی آنها تنظیم فعالیت های حركتی ماهیچه ها بوده و در تداوم حركات آنها نقش مهمی دارند . نارسائی گره های عصبی قاعدة مغز باعث لرزش های غیرارادی و سفتی و كمی تحریك ماهیچه ها شده و تابلوئی شبیه مرض پاركینسون را بوجود می آورد .
ساقة مغز
از نظر تكاملی ساقة مغز یكی از قدیمی ترین قسمت های سلسلة اعصاب بوده كه علاوه بر حفظ هوشیاری و كنترل خواب ، تنفس و گردش خون ، محل گردهم آئی اعصاب جمجمه ای نیز می باشد كه در تعیین تكلیف مرگ مغزی بسیار پراهمیت اند . اندازه و پاسخ مردمك ها به نور ، رفلكس های قرینه و سرفه ، حركات چشمها ، زبان ، صورت ، حلق و حنجره نیز عمدتاً توسط ساقة مغز كنترل می شود .ساقة مغز گذرگاهی است دوطرفه برای گذشتن محسوسات از محیط خارج به طرف مغز و آوردن پیامهای عصبی از مغز و ساقة مغز به طرف نخاع و اندامها .
ساقة مغز محلّ تمركز و پخش پیام های مهم و ابرانی به اقصی نقاط نخاع برای حفظ و كنترل قوام ماهیچه ها است كه نهایتاً بر روی رفلكس های وتری نیز تأثیر می گذارند . این پیامها ، به طور مستقیم و غیر مستقیم ، از هسته های ساختمان مشبك در سطح « پل دماغی » و « بصل النخاع » و « مغز میانی » نشأت گرفته و به همراهی پیام های « هسته های قرمز » و « هسته های گوش داخلی » بر روی « نرون های حركتی گاما » سرازیر می شوند . تحریك نرون های حركتی گاما ، به طور غیر مستقیم ، پس از تحریك « نرون های حركتی آلفا » قوام ماهیچه ها را زیاد كرده و آنها را سفت می كند . در این گونه موارد رفلكس های وتری نیز تشدید می شوند . هرگاه مغز از بین رفته ولی ساقة مغز از مغز میانی به پائین در حیات باشد ، رفلكس های وتری بسیار شدت یافته و ماهیچه ها آنقدر سفت می شوند كه دست ها و پاها سیخ شده حالت « دِسِرِ بره» به خود می گیرند ، یا اینكه دست ها از آرنج خم شده و پاها سیخ می شوند كه به این حالت « دكورتیكه» گویند . به تدریج كه ساقة مغز وظایف خود را از دست داد ، قوام ماهیچه نیز از بین رفته آنها لَخت می شوند . در این زمان رفلكس های وتری نیز وجود ندارند . این حالت در « مرگ مغزی » به خوبی می شود به طوری كه تمام ماهیچه ها شل بوده و رفلكس ها ناپدید گشته اند چون تمام ساقة مغز از كار افتاده است . ساقة مغز از قسمتهای زیر تشكیل شده است .مغز میانی ، پل دماغی و بصل النخاع .
1- مغز میانی
بخش های مهمی از مغز میانی كه در مرگ مغزی اهمیت دارند عبارتند از : ساختمان مشبك كه مسئول حفظ سطح هوشیاری ، بوده ، پایك های مغزی كه از الیاف و ابران حركتی درست شده اند و اعصاب جمجمه ای سه و چهار كه حركات چشمها ، اندازه و پاسخ مردمك ها را به نور به عهده دارند . آسیب دو طرفه به ساختمان مشبك باعث حالت اغماء شده و اگر پایكهای مغز آسیب ببینند فلج اندامها و در مورد اعصاب سه و چهار ضعف حركات چشم ها و بزرگ شدن مردمك ها با عدم پاسخ به نور را موجب می شود و اگر آسیب بسیار شدید باشد حركات چشم عروسكی نیز از بین می روند . پس به این ترتیب با معاینه و تعیین سطح هوشیاری ، حركات و مردمك های چشم و قدرت اندامها می توان به سالم بودن مغز میانی پی برد .
2- پل دماغی
اجزاء مهم پل دماغی عبارتند از : قسمت دیگری از ساختمان مشبك ، اعصاب جمجمه ای پنج ، هسته عصبی شش و هفت و الیاف مرتبط كنندة مخچه به سلسله اعصاب مركزی .
آسیب دو طرفه به دو سوم فوقانی ساختمان مشبك پل دماغی باعث حالت اغماء شده و گرفتاری عصب شش ، حركات چشمها را در محور افقی مختل و آسیب به عصب پنج باعث از بین رفتن حس قرنیه و رفلكس قرنیه می شود . بنابر این می توان با در نظر گرفتن سطح هوشیاری بیمار ، حركات كرة چشم و صورت و رفلكس قرنیه به و ضعیت تشریحی آن پی برد .
3- بصل النخاع
این قسمت از ساقة مغز از ساختمان مشبك ، مراكز كنترل تنفس و گردش خون ، اعصاب جمجمه ای 9، 10،11،12 و الیاف حسی و حركتی ای كه مخچه ، نخاع ، ساقة مغز و نیمكره ها را به یكدیگر مربوط می كنند درست شده است . در بصل النخاع ، ساختمان مشبك نقشی در تأمین سطح هوشیاری نداشته و بلكه آسیب به این قسمت از مغز به صورت نارسائی شدید و تنفس و گردش خون خود را نشان داده و رفلكس سرفه از بین می رود . در صورتی كه بیمار هوشیار باشد ، قدرت بلع در او از بین خواهد رفت .
مخچه
مخچه درست در پشت سر و در قسمت خلفی پل دماغی و بصل النخاع قرار گرفته است . در حقیقت مخچه جعبه سیاه سلسله اعصاب مركزی بوده كه تعادل انسان را كنترل كرده سرعت و دامنةحركات را طوری تنظیم می كند كه آنها بدون نقص باشند . مخچه در ارتباط دائم با گیرنده های حسی محیطی و جمجمه ای بوده و از طریق مغز میانی و پل دماغی پیوسته وضعیت تعادل بدن را در اختیار تالاموس ، گره های عصبی قاعدة مغز و قشر خاكستری می گذارد . سه منبع اصلی ارتباط مخچه با اطلاعات محیطی عبارتند از :
1- پیام هائی كه از نخاع به مخچه می رسند و نقطة شروع آنها در ماهیچه ها ، زردپی ها ، پوست و مفاصل است . این پیام ها به سرعت مخچه را از وضعیت اندام ها ، مخصوصاً اندام های تحتانی ، در فضا آگاه می سازند . توسط همین پیام هاست كه انسان دائماً بررسی كرده و حركات را ظریف تر می سازد . اشكال در این سیستم باعث تلوتلو خوردن شخص هنگام راه رفتن می شود . كرمینه قسمتی از مخچه است كه پردازش اطلاعات فوق را در دست دارد .
2- پیام هائی كه از گوش درونی به مخچه رسیده و دائماً آن را در جریان موقعیت فضایی سروگردن قرار می دهند . به وسیله این اطلاعات مركز ثقل انسان درون سطح مقطع بدن بر روی زمین قرار می گیرد . كنترل اصلی تعادل حركات چشمها و محور عمودی بدن از وظایف این سیستم است . حفظ تعادل در حركات مستلزم چرخشی سلامتی این قسمت از مخچه است كه در قاعدة آن قرار دارد .
3- اطلاعاتی كه از مغز رسیده و نقش اصلی كنترل حركات ظریف اندام ها ( مخصوصاً دست ها ) را به عهده دارند . اختلال در این سیستم باعث شلختگی در حركات مهارتی می شود . نیمكره های مخچه همگام با مغز در این مورد به انسان یاری می كنند . عملكرد مخچه در بیماری كه به حالت اغماء است از اهمیت كمتری برخوردار است .
جریان خون مغز
خون رسانی به مغز توسط سرخرگ های سبات و مهره ای صورت می گیرد كه مجموعاً چهار عدد بوده و حدود یكهزار سانتی متر مكعب در دقیقه به مغز خون می رسانند . این میزان بسیار زیاد خون مبین سرعت متابولیسم بالای مغز بوده و نیاز شدید به اكسیژن و گلوكز است . زمان جریان خون از سرخرگ های سبات تا سیاهرگ های وداج حدود ده ثانیه است .قطع كامل جریان خون مغز پس از مدت پنج تا ده ثانیه منجر به بیهوشی می شود و اگراین زمان از ده دقیقه بیشتر شود نسج مغز از بین می رود .
ساختمان مشبك
یكی از سری ترین مناطق سلسلة اعصاب مركزی ، ساختمان مشبك است كه درست در مركز ساقة مغز قرار داشته و از بصل النخاع تا قسمت فوقانی مغز میانی كشیده می شود . كمتر جائی از سلسلة اعصاب مركزی است كه ساختمان مشبك در آن دست نداشته باشد . ساختمان مشبك از تعداد زیادی سلول به اندازه های مختلف درست شده كه زوائد آنها نسبتاً كوتاه می باشند . علاوه برساقة مغز ، نخاع ،مخچه ، اعصاب جمجمه ای ،گره های عصبی قاعدة مغز ، تالاموس و نیمكره ها همه با ساختمان مشبك ارتباط دارند . علاوه بر این كه ساختمان مشبك قدیمی ترین قسمت سلسلة اعصاب مركزی است ، دركنترل خواب ، قوام ماهیچه ها « تن ماهیچه ای» و درد نیز نقش كلیدی دارد ولی وظیفة اصلی آن برقرار داشتن سطح هوشیاری است . هرگونه ضایعة نسجی ، حتی یك میلی متر ، اگر دو طرفه باشد و در ساختمان مشبك اتفاق افتد منجر به از دست رفتن هوشیاری می شود .
بطن های مغز
درون مغز انسان حفره هائی وجود دارند كه بطن نامیده می شوند . دو بطن درنیمكره ها و بطن سوم بین گره های عصبی قاعدة مغز ، بطن چهارم در پشت ساقة مغز بوده كه مخچه آن را می پوشاند . درون بطن های مغز مایع مغزی نخاعی وجود دارد كه درون بطن ها و روی سطح مغز درجریان است تا جذب شود . وزن مغز درون مایع مغزی نخاعی حدود 50 گرم است .
پوشش های مغز ، مخچه و ساقة مغز
این قسمت ها توسط سخت شامه و دو لایة نرم شامه پوشانیده شده است كه وظیفة حفظ و حراست آن را به عهده دارند .
فیزیولوژی مغز
مغز از فعال ترین و آسیب پذیر ترین اعضای بدن انسان بوده و در حالی كه جزء كوچكی از ساختار ماست اما برای تأمین تغذیة خود احتیاج به بیش از یك لیتر خون در دقیقه دارد . زیاد بودن میزان سوخت و ساز مغز است كه مقاومت آن را نسبت به كمبود اكسیژن و گلوكز بسیار كم می كند . یاخته های مغز بیش از چند دقیقه توانائی كمبود اكسیژن را ندارند و در صورد ادامة هیپوكسی برای همیشه قدرت پردازش خود را از دست می دهند . از دست رفتن قدرت پردازش خود را به صورت تضعیف مشاعر و خلاقیّت فكری نشان می دهد .
اگر سی تی اسكن طبیعی با سی تی اسكن مغزی كه اكسیژن به آن نرسیده مقایسه شود ، می توان شدت آسیب به مغز را از میزان كم شدن ضخامت قشر مخ تشخیص داد .
یكی از دلایل مهم ضربه پذیری مغز فراوانی تعداد و ارتباطات یاخته های آن است . از حدود سه میلیون سال پیش ، به طور روز افزونی ، به وزن مغز انسان نماها اضافه شده است ، مثلاً درحالی كه حجم مغز یك انسان نما پا نصد سانتی متر مكعب است ، در انسان این حجم به یكهزارو پانصد سانتی متر مكعب می رسد . تعداد یاخته های مغز ما حدود پنج تا ده هزار میلیون بوده كه با هم شبكة بسیار پیچیده ای از ارتباطات عصبی را درست می كنند. این تعداد یاخته در جانداران پست كمتر بوده و ارتباطات عصبی ضعیف تر می باشند . مدارهای الكتریكی فعال ، پایه و اساس كار مغز را تشكیل می د هند كه به صورت سطح هوشیاری جلوه گر می شوند . مغز جزء لاینفك پدیدة حیات بوده و سایر اعضاء ناگزیر از فرمانبرداری هستند و تلاش آنها برای بر پانگداشتن آن است . از قدیم در ضمیر انسان همیشه این پرسش مطرح بوده كه چه چیز باعث زنده و فعال بودن انسان می شود ؟
حیات كجاست ؟ روح چیست ؟ و نتیجتاً در این مورد بحث های زیاد فلسفی ، دینی وعلمی وجود داشته و دارد .
حدود چهار هزار سال پیش ، سومری ها ، آشوری ها و مردم بین النهرین ، سرچشمة حیات را در كبد می دانستند. در زمان فراعنه ، مصری ها معتقد بودند كه همراه با مرگ انسان روح « با» از بدن پرواز می كند . آنها باور داشتند كه روح انسان در قلب و احشاء او می باشد . در زمان تمدن طلائی یونان قدیم ، حدود چهار صد سال قبل از میلاد ، افلاطون ، به دلیل این كه ستارگان و عالم به صورت كروی بودند و مغز نیز گرد بود ، وجود روح را در سر می پنداشت . ارسطو كه خود شاگرد افلاطون بود ، برعكس ، می پنداشت كه حیات انسان در قلب اوست و محتملاً برهانی كه این طرز فكر از آن نشأت گرفته عبارت بود از مردن حیوان با از دست رفتن گردش خون بدن .
با شروع مسیحیت و ابتدای تمدن روم ، در حدود دویست سال بعد از میلاد ، به اعتقاد ابن سینا ، جالینوس با كالبد شكافی های خود به وجود بطن های مغزی پی برد ( دو بطن در طرفین یكی در وسط و یكی در پشت ساقة مغز ).
همچنین ، او كه پزشك گلادیاتورهای رومی بود شدیداً با گفته های ارسطو ، كه محسوسات و حیات در قلب جای دارند ، مخالف بود . وی با بررسی های آزمایشگاهی مشاهده كرد كه هرگاه بر روی مغز حیوانی فشار آورده شود بلافاصله بدن او فلج می شود در حالی كه فشار بر روی قلب این حالت را بوجود نمی آورد . متأسفانه شدت نفوذ عقاید افلاطونی و ارسطوئی آن چنان زیاد بود كه افكار جالینوس مورد قبول عام واقع نشد .
اصول طرز تفكر قرون وسطائی را در ادغام افكار جالینوس و افلاطون می توان دانست . پس از گذشت زمان اعتقاد بر این قرار گرفت كه بطن های طرفی مغز مركز دریافت محسوسات بوده كه بتدریج دربطن سوم تبدیل به منطق شده و نهایتاً در بطن چهارم به صورت حافظه باقی می مانند . این روند فكری بیش از یكهزار وسیصد سال دوام آورد . از جمله پژوهشگرانی كه در تغییر طرز فكر آن دوران نقش مهمی را بازی كرد لئوناردو داوینچی بود . او با كالبدشكافی های خود دریافت كه محسوسات به تالاموس رفته و هم او بود كه قالب مومی بطن های مغز گاو را ساخت .حتی داوینچی نیز در سدة پانزدهم تحت تأثیر شدید افكار « جالینوس ، افلاطون » بود و مصّر بود كه بطن سوم ، و نه بطن های طرفی ، مركز حواس پنجگانه می باشد . مخالفت داوینچی با اصولی غیر اصول علمی برای پژوهش در مورد فرضیات علمی و سعی او در رواج كالبد شكافی باعث شد كه كلیسا با او سخت مخالفت كند به طوری كه درسال 1515 حكم اخراج او از رم توسط پاپ امضاء شد .
بت شكن بعدی ، در مورد تفحص در علوم ، دكارت بود . برخلاف داوینچی ، دكارت علاقه ای به كالبد شكافی نداشت و ظنّ او درمورد امكان اشتباه حواس پنجگانه باعث شد اصول تفكر را در پژوهش بنیان گذارد . در قرون شانزدهم و هفدهم نحوة عملكرد مغز در مورد حیات انسان هنوز از آنچه درقرون گذشته رواج داشت نشأت می گرفت . در نموداری كه دكارت وصف می كرد طرح كلی این بود : حیات انسان در كبد بوجود آمده و به قلب می رود . از قلب به قاعدة مغز رفته پس از مخلوط شدن با هوای تنفسی از طریق غذة كاجی به بطن های مغز می ریزد . سپس روان از طریق روزنه های متعدد وارد مجاری باریكی شده و از آنجا به اعضاء مختلف حركتی ، مخصوصاً ماهیچه ها ، می رود .
نا گفته نماند كه پیشرفت علوم و فلسفه در مشرق زمین بین قرون هشتم و یازدهم زبانزد خاص وعام بوده و اغلب پژوهشگران دوران طلائی اسلام در نشان دادن تشریح انسان از نمودارهای هندسی استفاده می كردند .شهرت پژوهشگران و اطبائی همانند « رازی» در سدة دهم و « ابن سینا» با كتاب قانون وی در سدة یازدهم هجری بر كسی پوشیده نیست .
بالاخره رسالت بزرگانی درعلوم مانند داوینچی و ابوعلی سینا بدست كالبد شكافانی مانند « وسالیوس» و « توماس ویلیس» افتاد . بتدریج تشریح دقیق تر و بهتر شد به طوری كه دقت « وسالیوس» درثبت جزئیات تشریح مغز كاملاً آشكار است . گرچه از قرون شانزدهم و هفدهم بر همه آشكار بود كه مركز حیات و منطق و مشاعر در مغز می باشد ولی این كه آیا كدام نقطه از مغز چه چیزی را كنترل می كند هنوز مشخص نبود . آنچه مسلم است این كه در اذهان تبلور چنین افكاری دیده می شد و همه درپی آن بودند كه فلان خط شخصیتی افراد از كجا سرچشمه می گیرد . تصوراتی كه گاهی اوقات نیز منجر به استفاده های نامشروع از علم بشود رواج داشت .
یكی از پدیده های بسیار جالب سدة هیجدهم كه شبیه به « كف شناسی » بود به نام «فرنولوژی» خوانده می شد . بانی فرنولوژی شخصی بود به اسم « ژوزف گال» این فرد زرنگ در پی این بود كه روشی را پیدا كند تا توسط آن بتواند شخصیت فكری و شعوری شخص را بیان كند .« گال» متوجه شده بود دانش آموزانی كه چشم های مشخص و برجسته ای دارند دارای ضریب هوشی بالائی می باشند . به همین دلیل او به زندانها ، دبیرستانها و دیوانه خانه ها رفت تا بتواند فرمولی پیدا كند كه بتوان به وسیلة آن از وضع ظاهری سر یك نفر به ذات او پی برد . آقای گال سطح سر را به مناطقی تقسیم كرد كه هر كدام برحسب برآمدگی و فرورفتگی بخصوصی كه داشتند بیانگر یك صفت خاص فرد بود . فرنولوژی در قرون هیجدهم و نوزدهم در بیشتر جاهای اروپا رواج كامل داشت . كلینیك های مخصوص فرنولوژی در اروپا تأسیس شد و به آمریكا نیز سرایت كرد . به این ترتیب در می یابیم كه حتی تا سدة هیجدهم و اوایل سدة نوزدهم نیز در بررسی كاركرد مغز در مجامع علمی از هم گسیختگی كلی وجود داشته است .
ضربه اصلی به فرنولوژی زمانی وارد شد كه در اواسط سدة نوزدهم حادثه غیر منتظره ای در آمریكا و چشم های تیزبین طبیبی در اروپا اساس آن را در هم ریختند .
داستان از این قرار بود كه در فرانسه جراحی به اسم « پیربروكا» بیماری را با ضعف طرف راس و گنگی پیگیری می كرد . درمانهای معمولی تأثیری نبخشیده و بیمار مزبور نهایتاً فوت كرد . خوشبختانه « بروكا» در اندیشه بود و بلافاصله بیمار را كالبد شكافی كرده و در مغز او ناحیه ای را پیدا كرد كه بر اثر سكتة مغزی از بین رفته بود . « بروكا» برای اولین بار رازی را كه در قرون گذشته بر بشر نهفته بود برملا كرد كه آن اختصاص مناطق مختلف مغز به وظایف مشخص و ویژه ای بود . او مبنای پژوهشهائی را گذاشت كه بعداً ما را قادر كردند كه سطح مغز را بر حسب كار ویژه ای كه انجام می دهد تقسیم بندی كنیم .
در همان ایام در منطقه صخره ای ایالت « ورمانت» آمریكا حادثة مشابهی رخ داد . كارگران بشدت مشغول نصب ریل های آهن بودند . سركارگر « گِیج» در حال بررسی علت عمل نكردن انفجار باروت بود كه جرقة ناشی از برخورد دیلم با سنگ موجب انفجار و پرتاب آن به بیرون و مجروح شدن پیشانی او گردید . جراحت مغز آقای گِیج بتدریج در بیمارستان التیام یافت ولی اثرات آن بر روی شخصیت او غیرقابل باور و انكاربود . این حادثه آقای گِیج را از فردی جدی و وقت شناس و با ادب تبدیل به شخصی انفعالی ، بی ادب و لاابالی كرد . در حالی كه قبل از سانحه او به فكرخانواده و آیندة خود بود ، بعد از آن دربدر شد و بدور از خانواده آس و پاس و گمنام درگذشت .
دو حادثة بالا مبنای تشخیص تشریحی امراض مختلف توسط حرفة اعصاب داخلی تا كنون می باشد . مثل جانبازی كه به خاطر ورود و خروج تركش از نیمكرة چپ دچار فلج راست شده است .
جنبه دیگر كاركرد مغز ، « فیزیولوژی» مستلزم آزمایش های بسیار سادة « گالوانی» در ایتالیا بود . گالوانی برای اولین بار ثابت كرد كه در مغز حیوانات الكتریسیته وجود دارد . از جمله تفریحات او این بود كه در شب های توفانی سربرقگیری را به مغز قورباغه و پای قورباغه را توسط سیمی به زمین وصل می كرد . سپس او با كمال تعجب مشاهده می كرد كه هنگام رعد و برق بدن قورباغه به تشنج در می آید . «گالوانی» پیش بینی كرد كه در مغز انسان و حیوانات چیزی به اسم« الكتریسیتة حیوانی» وجود دارد . اثبات وجود« الكتریسیته حیوانی» مستلزم اختراع « گالوانومتر» در سال 1820 بود .
كشف الكتریسیته و تحریك پذیری مغز توسط آن به وسیله « فریش و هیتزیك» دو دانشمند آلمانی در اواخر سدة نوزدهم انجام شد . این دو دانشمند مشاهده كردند كه تحریك سطح مغز باعث تحریك و حركت ناگهانی اندامهای آنها می شود .
مجموعة مشاهدات كلینیكی بیماران صرعی توسط « جاكسون» در انگلیس به همراه نتایج حاصل از آسیب های وارده به سطح مغز توسط « فلورنس» فرانسوی ، « گولتز» و « مانك» آلمانی مقدمه ای شد برای بسیج همگانی به منظور یافتن نقاط ویژه ای از سطح مغز كه مسئول وظیفه ای بخصوص می باشند . این كوشش ها تا زمان « پنفیلد» كانادائی تا اوایل سدة بیستم طول كشید تا بتوان نقشة سطح مغز را كشیده و نقاطی را كه وظایف مشخصی دارند ردیابی كرد . «پنفیلد» توانست با تحریك الكتریكی سطح مغز در بیمارانی كه با بی حسی موضعی عمل می شدند و تحلیل پاسخ آنها به تحریك ، نقاط مختلف قشر خاكستری را از نظر وظیفه ای كه انجام می دهند دقیقاً طبقه بندی كند . طبق یافته های او لوب پیشانی مخصوص اعمال حركتی و مشاعر عالی فرد ، دو طرف آهیانه ویژة اعمال حسی و لوبهای پس سری مختص حس باصره هستند . طبق همین پژوهش ها ، نیمكره چپ مغز اختصاص به تكلم داشته و نیمكرة راست ، ارتباطات فضائی را برای انسان به وجود می آورد .
شروع فیزیولوژی مستلزم ثبت امواج مغزی توسط « برگر» آلمانی بود كه در اواخر سدة نوزدهم انجام شد و نواز مغزی را به ما معرفی كرد . سرعت پیشرفت فیزیولوژی سلولی زمانی به اوج خود رسید كه « رامون كاخال» اسپانیائی تئوری سلولی را درمغز به اثبات رساند و سپس پژوهش های مداوم توسط « هاجكینز» و « هاكسلی» كه اختلاف سطح الكتریكی را دریاخته های مغزی اندازه گرفتند و سپس انجام تحقیقات « جان اكلز» در انگلیس و « هوبل» و « ویسل» در آمریكا می باشد .
هم اكنون یك بار دیگر بشر بر سر دوراهی قرارگرفته است . چگونه اطلاعات محیطی توسط حواس پنجگانه گرفته شده و درنقاط مختلف ذخیره می شود؟
حافظة فعال چگونه بوجود می آید ؟ ارتباطات مغز چگونه است ؟ زبان ارتباطی و شیمیایی مغز چیست ؟ در این مورد بایستی از كارهای با ارزش « اریك كاندل» و « ورنون مانت كاسل» درآمریكا صحبت به میان آید كه یك بار دیگر فیزیولوژی مغز را ورق زده و به جنبة نوین و ملكولی آن پرداخته اند .
درحال حاضر برای بشر ثابت گشته كه همه چیز ما مغز ماست :
تحرك ، زبان و خط ، سرازیر شدن در ورطة عصیان ، عشق و دلدادگی ، خشم و ترس و كنترل تمام كارهای حیاتی بدن مثل گردش خون و تنفس .
تعریف سطح هوشیاری و حالت اغماء
درتعریف سطح هوشیاری اختلاف نظر وجود دارد . آیا سطح هوشیاری یك طوطی به اندازة سطح هوشیاری انسان است ؟ و آیا سطح هوشیاری تمام افراد روی زمین با هم برابر است ؟ چه فرقی است بین سطح هوشیاری یك سیاستمدار زبردست و انسانهای معمولی اجتماع ؟ یا این كه چه بُعدی از هوشیاری را مولانا درك می كرد كه دیگران از فهم آن عاجز بودند ؟ به نظر می رسد كه همه متفق القولند كه دو شق در سطح هوشیاری وجود دارد ، یكی آن كه از ساختمان مشبك ساقه مغز نشأت گرفته و در تمام موجودات زنده از ماهی طلائی تا طوطی و سنجاب و انسان وجود داشته و عامل اصلی اطلاع جاندار از محیط درون و بیرون خود است . هدف از این چنین سطح هوشیاری عبارتست از كمك به موجود زنده برای تولید مثل ، تغذیه ، جنگ و جدال و آنچه لازم است كه موجودیت او تأمین شود . بنابر این می توان گفت كه سطح هوشیاری حاصل از ساختمان مشبك ساقة مغز در دایناسورها كه دویست میلیون سال پیش روی زمین پرسه می زدند به همان میزان در بقای حیوان با ارزش بود كه سطح هوشیاری انسان فعلی كه عمری حدود یكصدهزارسال دارد. با وجودی كه مغز دایناسورها به مراتب از مغز پستانداران فعلی پست تر بود ولی قرعة تكامل با جهشی برتر نصیب انسان نماها شد كه عمری حدود دو میلیون سال بیش ندارد یعنی در حقیقت زمانی كه انسان نماها شروع به كاربری دست خود كردند . اولین آثار مدون بكارگیری مغز جدید در انسان حدود هفده هزارسال پیش بود كه آثارش به صورت نقاشی بر روی دیوارهای غاری در فرانسه نمایان است . در این زمان است كه انسان باضمیر خود در تماس بوده و تصویر از بین رفتن همنوع خود را توسط یك گاو وحشی به وجود می آورد .آنچه مغز جدید به انسان داد در هیچ موجود زنده دیگری نظیر آن وجود ندارد . دو فرآیند مهم مغز جدید عبارت بودند از قدرت تكلم و گسترش بی همتا در تجزیه و تحلیل محیط خود . هیچ كلمه ای به تنهائی نمی تواند این توانائی فكری انسان را بیان كند . توانائی كه مشتمل می شود بر قدرت تصور ، آینده نگری ، استدلال ، حكمت ، بیان احساسات ، منطق ، حافظه تحلیل و …….. این شاخة دوم سطح هوشیاری است كه توسط نواحی مختلف قشر خاكستری نیمكره های مغز به مرحلة عمل درمی آید . تا كنون پژوهش در مورد یافتن مركزی برای این همه فعالیت ها در سطح عالی مغز عقیم بوده ولی تصور می شود كه رمز كار در ازدیاد تعداد واحدهای مسئول برای پردازش اطلاعات در مغز انسان است . با در نظر گرفتن بحث بالا ، از بین رفتن سطح هوشیاری مستلزم عدم كارآئی ساقة مغز ( ساختمان مشبك ) و یا قشر خاكستری دو نیمكره می باشد . به همین دلیل است كه در مرگ مغزی بررسی ساقه و نیمكره مغز از اهمیت زیادی برخوردار می باشد .
چه كسی در حال اغماء است ؟
بیماری كه به پزشك معاینه كننده پاسخ مقتضی ندهد و پلكهایش بسته باشد در حال اغماء است .در بیشتر موارد چنین بیماری قدرت تكلم را از دست داده و تماس با او غیرممكن است . بدیهی است اگر بیمار سخنان ما را درك نكند در این صورت از نحوة پاسخ به تحریكات دردآور می توانیم به عمق حالت اغماء پی ببریم و در صورتی كه بیمار پاسخی به تحریكات دردآور ندهد اغماء او كامل است .به زبان ساده می توان گفت كه در مرگ مغزی ، بیمار به هیچ گونه تحریكات محیطی پاسخ نداده ، چشمان او بسته است ، سخنی بر زبان نیاورده و درك مفاهیم گفتاری در او از بین رفته است .
چه عوامل باعث حالت اغماء می شوند ؟
هرعاملی كه باعث از كار افتادن دو طرفة قشر خاكستری مغز شود ، موجب حالت اغماء خواهد شد . بنظر می رسد كه آسیب به یك نیمكره برای ایجاد حالت اغماء كافی نیست .از عللی كه به دونیمكره آسیب می زنند عبارتند از : ضربه های مغزی ، خفگی با گاز ذغال ، مننژیت ، نرسیدن اكسیژن به مغز در اثر ایست قلبی یا دار زدن ، نارسائی های كلیه و كبد .
همانطوری كه برترین عملكرد قشر خاكستری مغز در نیمكره ها هوشیاری كامل است برعكس آن حالت اغماء می باشد .
بیشتر ضایعاتی كه به ساقة مغز وارد می شوند ، اگر ساختمان مشبك را در دو طرف گرفتار كنند ، تولید حالت اغماء می كنند . این ضایعات معمولاً در ناحیة مغز میانی یا پل دماغی می باشند .
در اینجا لازم است گفته شود كه بیشتر تحریكات عصبی كه از ساختمان مشبك نشأت می گیرند از طریق راههائی كه این قسمت از مغز را به تالاموس متصل می كند به قشر خاكستری مغز رسیده باعث فعال شدن این ساختمان می گردند . در این صورت می توان گفت كه آنچه به قشر مغز نیرو می دهد ، كه خود را به بهترین وجهی بیان كند ،هسته مركزی ساقة مغز یا ساختمان مشبك است .
معاینه بیماری كه در حالت اغماء می باشد
همان طوری كه گفته شد عالی ترین فرآیند مغز انسان میزان هوشیاری است.
در گذشته راه ساده ای برای بررسی كمّی میزان از دست دادن سطح هوشیاری وجود نداشت ولی امروزه ضریب هوشیاری را می توان با معیارهای زیر اندازه گرفت .
1- میزان بیداری ( چشمها ) ضریب 1تا4
2- میزان حرف زدن ضریب 1تا5
3- میزان دقت در حركات ضریب 1تا6
بیماری كه ضریب هوشیاری پانزده داشته باشد كاملاً طبیعی بوده و بر عكس ضریب هوشیاری 3 اغماء كامل را نشان می دهد ، یعنی اینكه در همة حالات چشمهای او بسته است . هم چنین تحت هیچ شرایطی او صحبت نكرده و به هیچ نوع تحریك دردآور یا غیره پاسخ نشان نمی دهد .
مردمك
همان طوری كه در یك دوربین عكاسی برای داشتن عكس واضح و زیبا میزا ن نوری كه به فیلم برخورد می كند بایستی كنترل شده باشد ، در چشم نیز برای اینكه شییء را مشخص تر ببینیم لازم است میزان نوری كه به شبكیه برخورد می كند حساب شده باشد . مردمك چشم چنین وظیفه ای را به عهده دارد .عملكرد مردمك نیاز به هماهنگی چشم ،اعصاب باصره ، مغز میانی ، اعصاب سمپاتیك و پارا سمپاتیك دارد .
انقباض تارهای ماهیچه ای حلقوی كه با تحریك اعصاب پاراسمپاتیك صورت می گیرد باعث كوچك شدن و انقباض تارهای ماهیچه ای شعاعی كه توسط اعصاب سمپاتیك صورت می گیرد موجب بزرگ شدن مردمك ها می گردد . جزئی از تحریكات نوری كه از شبكیه به سمت مغز در حركت هستند ویژه عملكرد مردمك می باشند . اصولاً پیامهای عصبی كه مخصوص روئیت اشیاء می باشند نهایتاً به لوب پس سری مغز رسیده ولی آن جزئی كه مخصوص باز و بسته شدن مردمكها است از وسط راه به مغز میانی رفته و به هستة عصب سوم جمجمه ای می رسد . انقباض و انبساط ماهیچه های حلقوی و شعاعی در عنبیّه در حال تعادل است . گرچه مراكز اصلی اعصاب سمپاتیك و پاراسمپاتیك در مغز می باشند ولی آن عده از الیافی كه به طور ثانویه پیامهای خود را به مردمك رسانیده و مربوط به اعصاب سمپاتیك هستند درنخاع جای داشته و توسط شریان سبات به مردمك وارد می شوند در حالی كه آن عده كه ارتباط با پاراسمپاتیك دارند در مغز میانی بوده و از طریق عصب جمجمه ای سوم مردمك را تحریك می كنند . در این صورت قابل فهم است كه هرگونه آسیبی كه به چهارچوب قاعدة مغز ( هیپوتالاموس) ، مغز میانی ، پل دماغی ،بصل النخاع ، و نخاع و گیرنده های محیطی آنها وارد شود روی اندازة مردمك و سرعت پاسخ آنها به نور تأثیر می گذارد . دربیشتر موارد، بزرگ شدن مردمكها نشانگر كم شدن اثر اعصاب پاراسمپاتیك و غلبه اعصاب سمپاتیك روی ماهیچه های عنبیّه می باشد . برای مثال ، تخریب عصب سوم جمجمه ای و مغز میانی منجر به بزرگ شدن مردمكها شده و اگر آسیب و سیع بوده و علاوه بر مغز میانی ، ساقه مغز و هیپوتالاموس را نیز از بین ببرد ، اندازة مردمكها در حد وسط بوده و به نور پاسخ نمی دهند .
رفلكس های چشم عروسكی
برای واضح دیدن اشیاء الزاماً بایستی تصاویر آنها بر روی نقطة زرد قرار گرفته و همان جا بمانند ، ولی حركات سر ، گردن و بدن به طور مرتب باعث جابه جائی تصاویر بر روی شبكیه شده كه برای مقابله با این وضعیّت ، مغز دائماً پیامهائی را كه از گردن و گوش می رسند تجزیه و تحلیل كرده و حركات چشم را منظم می كند . به عبارت دیگر ، حركات كرة چشم در حدقه تابع حركات سر نبوده و بر عكس آنهاست تا تصویر بر روی نقطة زرد تغییر وضعیّت ندهد .
اگر زمانی كه به طور مستقیم به طرف جلو نگاه می كنیم سر به طرف چپ برگردد ، كرة چشم خیلی سریع به طرف راست منحرف شده و محور دید را ثابت نگه می دارد . اگر كرة چشم كوركورانه از سر پیروی می كرد ، محور دید تغییر كرده وهدف ، كه دیدن شیئی بود ،برآورده نمی شد.
در مورد بالا چرخش محور كرة چشم به طرف راست توسط ماهیچه های آن صورت می گیرد . اگر بخواهیم كمی به جزئیات وارد شویم متوجه خواهیم شد كه خبر تغییر مكان سر از طریق گیرندهائی كه در گردن و گوش قرار دارند به مغز داده سپس شرایط مكانی كرة چشم توسط مغز محاسبه شده و به ماهیچه های چشم دستور می دهد كه دقیقاً چشم ها را چقدر به طرف راست منحرف كنند . پس الیاف عصبی آورندة این پیامها از گردن و گوش داخلی به ساقة مغز و ارتباط آنها به مخچه و مغز و الیاف آورندة فرمانهای مغز به ساقة مغز و ماهیچه ها باید كاملاً سالم باشند . وارد شدن هرگونه آسیب به این سیستم باعث ضعف حركات چشم عروسكی شده و یا اینكه آنها را كاملاً از بین می برد . از بین رفتن حركات چشم عروسكی می تواند نشان دهندة آسیب به ساقة مغز باشد . حركات چشم عروسكی فقط با كم شدن سطح هوشیاری ظاهر می شوند و با مرگ مغزی از بین می روند.
رفلكس آب سرد
اگر به دلائلی نتوان حركات چشم عروسكی را بررسی كرد ( مثلاً شكستگی گردن ) ، با بكارگیری آب سرد می توان مجاری نیم دایره ای گوش داخلی را تحریك كرده و حركاتی شبیه حركات چشم عروسكی تولیدكرد . معمولاً در حالت اغماء حركات جهشی چشمها از بین رفته و حركات تعقیبی باقی می مانند . اگر ارتباط بین گوشها ، ساقة مغز ، مغز و مخچه سالم باشد ، تحریك مجاری نیم دایره باعث انحراف چشمها به طرف گوش تحریك شده می باشد. اگربه دلائلی ساقة مغز كار خود را درست انجام ندهد رفلكس آب سرد از بین رفته وچشم ها با تحریك از جای خود تكان نمی خورند .
رفلكس قرنیه
تحریك قرنیه باعث بسته شدن پلكها به طور خودكار شده تا آسیبی به چشم نرسد .قوس آوران این رفلكس توسط عصب سه قلو بوده كه درساقة مغز با هستة عصب حركتی صورت ارتباط حاصل كرده و نهایتاً قوس و ابران به ماهیچة پلك رسیده و چشم را می بندد . رفلكس قرنیه در مقابل آسیب ها بسیار مقاوم است و معمولاً آخرین رفلكس است كه از بین می رود . از كار افتادن رفلكس قرنیه از معیارهای قوی مرگ مغزی است .
حركات تنفسی
نظم حركات تنفسی توسط لوب های پیشانی ، داینسفال ، مغز میانی ، پل دماغی و بصل النخاع صورت می گیرد . وارد شدن آسیب به هركدام از قسمت های بالا تركیب به خصوصی از دم و بازدم را به وجود آورده ، ولی هرگاه آسیب به بصل النخاع برسد سیستم خودكار دم و بازدم از كار افتاده دامنه و فركانس تنفس كاملاً مختل می شود . اگر بصل النخاع به طور كلی مضمحل شود ، بیمار دچار ایست تنفسی شده و تلف می شود . در بیماری كه مبتلا به مرگ مغزی است اگر تنفس به طور مصنوعی كنترل نشود ، قلب نیز از كارافتاده و فرد از بین می رود .
رفلكس سرفه
تحریكات نای و نایچه ها معمولاً تولید سرفة شدید كرده ، قوس های آوران و وابران توسط عصب دهم جمجمه ای و اعصاب مهره ای كنترل می شوند . آسیب جبران ناپذیر به ساقة مغز این رفلكس را نیز از بین می برد .
قوام عضلات « تُن»
در بیشتر مواردی كه به مغز آسیب مهمی وارد شده و سطح هوشیاری كم می شود قوام عضلات نیز تغییر كرده و عمدتاً سفت تر می شوند . دراین صورت باز و بسته كردن مفاصل مشكل می شود چون ماهیچه ها شل نیستند . البته در بعضی موارد از مسمومیت ها ، در حالی كه بیمار در حال اغماست ، ممكن است « تُن» ماهیچه كمتر گردد . زیاد شدن « تُن » بخاطر برداشته شدن اثر مهاری قشر خاكستری مغز از روی ساقة مغز است كه دائماً سعی دارد قوام عضلات را زیاد كند . ازدیاد قوام عضلات به خاطر تحریك نرون حركتی « گاما» می باشد . هرگاه قوام به حداكثر برسد ، بیمار به صورت « دِسِره بره» شده و ماننده چوب خشكی می شود كه دست ها و پاها كنار او قرار دارند .
در بیشتر موارد مرگ مغزی ، برعكس ، بخاطر اضمحلا ل ساقة مغز ، « تُن» ماهیچه نیز از بین رفته ، اندامها شل شده و مفاصل را به راحتی می توان حركت داد .
رفلكس های وتری
همگام با بدتر شدن حالت اغماء ( جز در موارد مسمومیت ) ، رفلكس های وتری نیز شدت پیدا كرده و با رفلكس های غیرطبیعی مانند رفلكس « هافمن» یا « بابینسكی» مخلوط می شوند . در بیشتر موارد مرگ مغزی ، رفلكس های وتری از بین رفته ، « بابینسكی» نیز ناپدید می شود .
مرگ مغزی
مقدمه
در طول سه دهة گذشته نظریه های گوناگونی درمورد مرگ مغزی ارائه شده كه مسلماً در كشور ما نیز نقطه نظرات فرهنگی ،مذهبی و عاطفی وجود داشته كه همه محترم هستند . در حدود یكصد سال پیش پزشكان متوجه وجود بیمارانی شدند كه قلبشان پس از « ایست تنفسی » تا مدت زمانی به ضربان خود ادامه می داد . آنها قادر بودند با وسایل اولیة خود به تنفس این بیمارا ن كمك كنند . از جملة این دانشمندان می توان « هورسلی» را نام برد .
« هاروی كوشینگ» در سال 1902 موردی را در باره بیماری گزارش كرد كه در اثر ازدیاد فشار داخل جمجمه ، به خاطر غدة مغزی ، دچار ایست تنفسی شده بود ولی قلب او تا 23 ساعت بعد به ضربان خود ادامه داد . « مولارت» در سال 1959 بیماری را كه مدتها با تنفس مصنوعی زنده نگهداشته بود كالبد شكافی كرد و متوجه شد كه در مغز او مناطق وسیعی از انهدام سلولی و ورم مغزی وجود دارند . در حقیقت بخش های مراقبت های ویژه در ریشه گرفتن مفهوم مرگ مغزی نقش مهمی را بازی كردند ، زیرا كه با داشتن تكنولوژی تنفس مصنوعی قادر شدند بیماران را ، به ظاهر ، تا مدتی زنده نگهدارند .
از سالهای 1965 تا 1972 به تدریج معیارهای كنونی مرگ مغزی در دانشگاه هاروارد و انستیتوی ملّی بهداشت آمریكا مشخص شدند ، ولی تا دهة هشتاد محرز نشده بود كه چقدر از شبكیة پیچیدة عصبی بایستی از بین رفته باشد تا بتوان عنوان « مرگ مغزی» را به آن اطلاق كرد .هنوز هم مسئله به طور كامل مورد قبول واقع نشده است . مثلاً پژوهشگرانی هستند كه میل دارند بیمارانی را كه « وظایف عالی» مغز را از دست داده اند جزءافرادی بیاورند كه درحقیقت مرده اند . این بیماران شعور ،عقل ، تكلم …..خود را از دست داده اند و با سلسلة اعصاب نباتی زندگی می كنند . اما این پژوهشگران با مخالفت های شدید اخلاقی و فرهنگی روبرو هستند . پس باید گفت كه در مرگ مغزی « هوشیاری» بیمار تبدیل به اغماء شده و « وظایف عالی» مغز نیز برای همیشه ناپدید شده اند . دراصل ، « سطح هوشیاری» توسط ساختمان مشبك ساقة مغز و « وظایف عالی» مغز توسط نیمكره تعیین می شوند .
تعریف تشریحی
آسیب و تخریب غیر قابل جبران به نیمكره ها و ساقة مغز را مرگ مغزی گویند .
تعریف فیزیولوژیك
محو كامل تظاهرات فیزیولوژیك قشر خاكستری و هسته های قاعدة مغز و همچنین ساختمان مشبك و سایر اجزاء ساقة مغز به عنوان مرگ مغزی تلقی می شود .
تظاهرات بالینی
شخص بیمار ظاهراً خواب بوده ولی در اصل در وضعیّت اغماست و به هیچ وسیله یا تحریك درد آور نمی توان با او تماس دهنی برقرار كرده و یا حتی تظاهرات انفعالی در او مشاهده كرد .
روش هائی كه معمولاً برای تماس ذهنی با بیمار در حال اغماء مورد استفاده قرار می گیرند عبارتند از : حرف زدن با او ، تكان دادن بدن او و یا فشارآور روی ناخن او وارد كردن . به عبارت ساده تر ، مغز از ثبت و پاسخ به آنچه
اکثر این مطالب از سایت تبیان برگرفته شده!
مغز انسان حدود 1500 گرم وزن داشته كه كلاً داخل جمجمه قرار دارد .
مغز از قسمتهای زیر درست شده است :
1- نیم كره های مغز
2- تالاموس و عقده های عصبی قاعده ای
3- مغز میانی
4- پل دماغی
5- مخچه
6- بصل النخاع
نیم كره های مغز
نیم كره های مغز دو عدد بوده كه از نظر نردبان تكاملی جدیدترین قسمت مغز می باشند . آنها هدیه اصلی خداوند به انسان بوده و تكامل آن از پستانداران از حدود پنجاه میلیون سال پیش شروع شده و در انسان نماهائی مانند « استرالوپیتكوس» به اوج خود رسید (2 میلیون سال پیش ) .
اختصاص ترین صفت تكاملی ازدیاد تعداد یاخته های عصبی بوده كه پیشرفت شایان آن را در « هموهابیلیس» و « همواركتوس » می توان مشاهده كرد .دوران طلائی بزرگ شدن مغز در « نئاندرتال » « و هموساپینس» (حدود یكصد هزارسال پیش ) آغاز و به انسان ختم می شود .
بدون نیمكره های مخ ، انسان جاندار بی شعوری بیش نیست . تكوین شعور انسان عبارت بوده است از ازدیاد یاخته ها ( نتیجتاً اضافه شدن وزن مغز ) و ارتباطات آنها با یكدیگر برای بهتر شدن قدرت پردازش اطلاعات محیطی و درونی . در « مرگ مغزی » این قدرت از بین میرود چون كل ساختار مغز مضمحل می شود . در درون نیمكره ها حفره هایی پر از مایع نخاعی و جود دارند كه بطن ها نامیده می شوند . دو نیمكره توسط جسم پینه ای به هم متصل می باشند كه در حقیقت ارتباط اصلی نرونهای دو نیمكره با هم می باشند . قسمت های مختلف تشكیل دهندة نیمكره ها شامل قسمت های زیر است :

1- لوب پیشانی .
2- لوب آهیانه ای .
3- لوب پس سری .
4- لوب گیجگاهی .
5- لوب حاشیه ای .
لوب پیشانی
لوب پیشانی مهمترین قسمت تكامل یافتة مغز است . مخصوصاً در انسان و انسان نماها این قسمت فوق العاده وسعت پیدا كرده است . قسمتهای خلفی لوب پیشانی ویژة فرمانهای حركتی بوده و از هم گسیختگی نسج این قسمت باعث از كارافتادگی یك اندام می شود . تحریك هر قسمت از اندامها و سر بر روی مكان مخصوصی از این نوار باریك وجود دارد ، قسمتی از این ناحیه ، كه بین دو نیمكره وجود دارد، مختص حركات اندامهای تحتانی می باشد . درقسمت قدامی ناحیة حركتی سرو دست مركز كنترل حركات چشم وجود دارد .
در نیمكرة چپ ، مركز حركتی تكلم درلوب پیشانی می باشد . از هم پاشیدگی نسوج این ناحیه باعث گنگی شده و بیمار قادر به گفتار نیست .آنچه از لوب پیشانی باقی می ماند عبارتست از ناحیه ای كه در جلو قرار داشته و مركز شعور ، منطق ، تفكر و تا حدودی حافظه است . از بین رفتن این قسمت از مغز در دو طرف منجر به كم اهمیت دادن اصول اخلاقی شده و تصمیمات بیمار انفعالی می گردد . اگر آسیب بسیار شدید باشد خلاقیت حركات از بین رفته و ممكن است با حالت اغماء اشتباه شود . یكی از راههای درمان امراض روانی ، در ابتدای سدة حاضر ، عبارت بود از تخریب دو طرفة قسمتهای عمقی لوب های پیشانی و تبدیل بیمار به فردی كه از نظر اجتماعی بیشتر قابل تحمل باشد . متأسفانه اثرات سوء این عمل جراحی باعث شد كه بعداً كمتر مورد استفاده قرار گیرد .
لوب آهیانه ای
وظایف لوب های آهیانه ای در طرف راست و چپ تا حدودی با هم فرق می كنند . علاوه بر تشخیص محل درد ، گرما ، لمس و محسوسات عمقی در باریكة پشت شیار مركزی ، لب آهیانه ای در طرف راست بینش فضائی را در شخص بوجود می آورد . عوارض عمقی لوب طرف راست منجر به از دست دادن جهت یابی فضائی فرد گشته وطرف چپ بدن را در كارهای روزمره فراموش می كند . به حوزة بینائی چپ توجه نكرده و مثلاً ریش خود را در طرف چپ نمی تراشد ، چنین شخصی ردیابی فضائی خود را از دست می دهد . شدت عارضه در بعضی بحدی است كه بیمار عضوی در طرف چپ بدن خود را از یاد می برد و فكر می كند مربوط به شخص دیگری است . لب آهیانه ای در طرف چپ علاوه بر جهت یابی فضائی و محسوسات طرف راست ، وظیفة تكلم را نیز بعهده دارد . اختلال در ریاضیات ، محاسبه ، تشخیص راست و چپ بدن ،خواندن و نوشتن و تكلم پس از آسیب رسیدن به لوب آهیانة چپ دیده می شود .
لوب پس سری
لوب پس سری مسئولیت بینائی را عهده دار بوده و آسیب رسیدن به این ناحیه شخص را بطوركامل یانافص نابینا می كند . یكی از بهترین محسوسات محیطی كه به وسیلة آن مكانیسم پردازش اطلاعات در مغز به وسیلة فیزلوژیست هائی مثل « هوبل » و « ویسل » در دانشگاه هاروارد برملا گشته عبارت است از « حس بینائی » این دو دانشمند به طور سیستماتیك پردازش اطلاعات را از شبكیه تا لوب پس سری دنبال كردند . كار اصلی این پژوهشگران عبارت بود از ثبت تحریك پذیری سلول های شبكیه ، ایستگاه زانوئی و قشر خاكستری مخ ( سلول های ساده ،پیچیده و فوق پیچیده ) در مناطق به اصطلاح 17 و18و19 « برودمن » لازم به یادآوری است كه « برودمن» پژوهشگری بود كه سطح مغز را از 1 تا 52 منطقه بر حسب انواع یاخته های قشر خاكستری طبقه بندی كرد. مثلاً منطقة 46 ویژه حافظه بوده و 44 بیان تكلم را به عهده دارد . « هوبل و ویسل» دریافتند كه به ترتیب كه اطلاعات از یك ایستگاه به ایستگاه دیگری منتقل می شده پیچیده تر و به حقیقت نزدیك تر می شود . مثلاً سلول های شبكیه و ایستگاه زانوئی فقط به بك نقطة نورانی پاسخ داده ، درحالی كه سلول های سادة كورتكس بینائی تنها به یك نوار نورانی با محور خاص پاسخ می دهند . می توان تصور كرد كه این نوار از تعدادی نقطة نورانی درست شده است . بنابر این ، سلول های سادة قشر خاكستری نسبت به یك نقطة نورانی بی تفاوتند . به همین ترتیب كه جلو برویم مشاهده می شود كه سلو لهای پیچیدة كورتكس توسط یك لبة نورانی تحریك می شوند كه محور مشخصی داشته ولی محل آن مهم نیست . بهترین ، تحریك برای یك سلول فوق پیچیده یك گوشه است . با در نظر گرفتن بحث بالا ، هر چقدر از منطقة 17 به طرف منطقة 19 می رویم وظیفة سلول ها پیچیده تر شده به تحریكی نوین پاسخ می دهند . این موضوع در تشخیص فاصله و رنگها بسیار صادق است .
لوب گیجگاهی
این لوب در طرف راست نقش مهمی از نظر هنر تشخیص رنگها و جوانب مختلف دستگاههای موسیقی داشته و در طرف چپ تأثیر مهم آن درتكلم انسان است . درك صداهای شنیده شده و پردازش دستوری گفتار و آماده كردن پاسخ شایسته ، به وسیله لوب آهیانة چپ صورت می گیرد . آسیب رسیدن به لوب گیجگاهی گاهی باعث از بین رفتن توانائی نامگذاری افراد و اشیاء می شود . همچنین لوب های گیجگاهی راست و چپ با هم نقش مهمی در فعال نگهداشتن حافظه دارند. دروازة اصلی ورود اطلاعات محیطی به مغز و ثبت آنها در گرو سلامتی لوب گیجگاهی است .
به نظر می رسد كه « هیپوكامپ» این ناحیه همگام با قسمت های دیگر لوب حاشیه ای نقش كلیدی در قبول یا رد اطلاعات داشته باشند .از این مكان است كه اطلاعات منتشر شده از محسوسات محیطی به نقاط دیگر مغز مخصوصاً لوب های پیشانی می روند .بخش دیگری از فیبرهای آورندة اطلاعات به لوب گیجگاهی از ساقة مغز و هستة « مینرت» می باشد .
از بین رفتن « هیپوكامپ » منجر به عدم توانائی انسان در تثبیت حافظه شده و شخص قدرت انتقال اطلاعات رابه سایر نقاط مغز از دست می دهد .
اگر انسانی هر دو لوب گیجگاهی مخصوصاً دو « هیپوكامپ » را از دست بدهد برای همیشه قدرت ثبت اطلاعات از محیط را برای یادآوری در دراز مدت از دست خواهد داد .در ام- آر- آی روبرو هر دو لوب گیجگاهی به خاطر انسفالیت آسیب دیده و قدرت حافظه بیمار شدیداً صدمه دیده است . حس شامه نیز با لوب گیجگاهی ارتباط دارد .
لوب حاشیه ای
لوب حاشیهای از قدیمی ترین قسمتهای مغز بوده و وظیفه اش بیان غرایض جنسی و تأمین احتیاجات احساسی و تنازع بقاست . لوب حاشیه ای در اصطلاع به « مغز اول » مشهور شده و از اینجاست كه تمام اطلاعات پس از بررسی و فیلتر شدن می توانند به سایر نقاط مغز رسوخ كنند . احساس امنیت درونی با وجود لوب حاشیه ای امكان پذیر است . اینجا محل احساسات قلبی و فردی و عشق و دلدادگی است . با تكیه به« مغز اول » است كه انسان كاری را انجام داده و سپس با مراجعه به منطق و « مغز جدید» یا « نئوپالیوم » پشیمان می شود . در این مكان است كه موجود برای حفظ خود و خانواده حاضر است به استدلال كم محلی كند . كنترل اصلی سلسله اعصاب نباتی هنگام جنگ و ستیز یا پشیمانی و غم و اندوه در دست« مغز اول » یا « آركی پالیوم » می باشد . بالاخره زبان اصلی نهفته در نگاه افراد به یكدیگركه حاصل آن دوست داشتن فردی و یا تنفر از فردی دیگر می شود در لوب حاشیه ای است .
تالاموس
تالاموس توده ای از سلولهای عصبی با اندازه های مختلف است كه وظیفة پردازش و هم آهنگ كردن پیامهای حسی را در ارتباط با فعالیت های حركتی داشته و دراین خصوص با گره های عصبی قاعدة جمجمه ، قشر خاكستری مغز و مخچه در تماس دائم می باشد . تالاموس نیز نقش بی نهایت مهمی در دریافت درد و محسوسات محیطی دارد . آسیب یك طرفه به تالاموس باعث كرخ شدن طرف مقابل بدن و آسیب دو طرفه ، بیمار را به حالت بیهوشی می برد .
گره های عصبی قاعدة مغز
هسته های دم دار و عدسی شكل از مهمترین گره های عصبی قاعدة مغز می باشند كه ارتباط تنگاتنگ با تالاموس ، قشر خاكستری مغز و مخچه داشته و عملكرد اصلی آنها تنظیم فعالیت های حركتی ماهیچه ها بوده و در تداوم حركات آنها نقش مهمی دارند . نارسائی گره های عصبی قاعدة مغز باعث لرزش های غیرارادی و سفتی و كمی تحریك ماهیچه ها شده و تابلوئی شبیه مرض پاركینسون را بوجود می آورد .
ساقة مغز
از نظر تكاملی ساقة مغز یكی از قدیمی ترین قسمت های سلسلة اعصاب بوده كه علاوه بر حفظ هوشیاری و كنترل خواب ، تنفس و گردش خون ، محل گردهم آئی اعصاب جمجمه ای نیز می باشد كه در تعیین تكلیف مرگ مغزی بسیار پراهمیت اند . اندازه و پاسخ مردمك ها به نور ، رفلكس های قرینه و سرفه ، حركات چشمها ، زبان ، صورت ، حلق و حنجره نیز عمدتاً توسط ساقة مغز كنترل می شود .ساقة مغز گذرگاهی است دوطرفه برای گذشتن محسوسات از محیط خارج به طرف مغز و آوردن پیامهای عصبی از مغز و ساقة مغز به طرف نخاع و اندامها .
ساقة مغز محلّ تمركز و پخش پیام های مهم و ابرانی به اقصی نقاط نخاع برای حفظ و كنترل قوام ماهیچه ها است كه نهایتاً بر روی رفلكس های وتری نیز تأثیر می گذارند . این پیامها ، به طور مستقیم و غیر مستقیم ، از هسته های ساختمان مشبك در سطح « پل دماغی » و « بصل النخاع » و « مغز میانی » نشأت گرفته و به همراهی پیام های « هسته های قرمز » و « هسته های گوش داخلی » بر روی « نرون های حركتی گاما » سرازیر می شوند . تحریك نرون های حركتی گاما ، به طور غیر مستقیم ، پس از تحریك « نرون های حركتی آلفا » قوام ماهیچه ها را زیاد كرده و آنها را سفت می كند . در این گونه موارد رفلكس های وتری نیز تشدید می شوند . هرگاه مغز از بین رفته ولی ساقة مغز از مغز میانی به پائین در حیات باشد ، رفلكس های وتری بسیار شدت یافته و ماهیچه ها آنقدر سفت می شوند كه دست ها و پاها سیخ شده حالت « دِسِرِ بره» به خود می گیرند ، یا اینكه دست ها از آرنج خم شده و پاها سیخ می شوند كه به این حالت « دكورتیكه» گویند . به تدریج كه ساقة مغز وظایف خود را از دست داد ، قوام ماهیچه نیز از بین رفته آنها لَخت می شوند . در این زمان رفلكس های وتری نیز وجود ندارند . این حالت در « مرگ مغزی » به خوبی می شود به طوری كه تمام ماهیچه ها شل بوده و رفلكس ها ناپدید گشته اند چون تمام ساقة مغز از كار افتاده است . ساقة مغز از قسمتهای زیر تشكیل شده است .مغز میانی ، پل دماغی و بصل النخاع .
1- مغز میانی
بخش های مهمی از مغز میانی كه در مرگ مغزی اهمیت دارند عبارتند از : ساختمان مشبك كه مسئول حفظ سطح هوشیاری ، بوده ، پایك های مغزی كه از الیاف و ابران حركتی درست شده اند و اعصاب جمجمه ای سه و چهار كه حركات چشمها ، اندازه و پاسخ مردمك ها را به نور به عهده دارند . آسیب دو طرفه به ساختمان مشبك باعث حالت اغماء شده و اگر پایكهای مغز آسیب ببینند فلج اندامها و در مورد اعصاب سه و چهار ضعف حركات چشم ها و بزرگ شدن مردمك ها با عدم پاسخ به نور را موجب می شود و اگر آسیب بسیار شدید باشد حركات چشم عروسكی نیز از بین می روند . پس به این ترتیب با معاینه و تعیین سطح هوشیاری ، حركات و مردمك های چشم و قدرت اندامها می توان به سالم بودن مغز میانی پی برد .
2- پل دماغی
اجزاء مهم پل دماغی عبارتند از : قسمت دیگری از ساختمان مشبك ، اعصاب جمجمه ای پنج ، هسته عصبی شش و هفت و الیاف مرتبط كنندة مخچه به سلسله اعصاب مركزی .
آسیب دو طرفه به دو سوم فوقانی ساختمان مشبك پل دماغی باعث حالت اغماء شده و گرفتاری عصب شش ، حركات چشمها را در محور افقی مختل و آسیب به عصب پنج باعث از بین رفتن حس قرنیه و رفلكس قرنیه می شود . بنابر این می توان با در نظر گرفتن سطح هوشیاری بیمار ، حركات كرة چشم و صورت و رفلكس قرنیه به و ضعیت تشریحی آن پی برد .
3- بصل النخاع
این قسمت از ساقة مغز از ساختمان مشبك ، مراكز كنترل تنفس و گردش خون ، اعصاب جمجمه ای 9، 10،11،12 و الیاف حسی و حركتی ای كه مخچه ، نخاع ، ساقة مغز و نیمكره ها را به یكدیگر مربوط می كنند درست شده است . در بصل النخاع ، ساختمان مشبك نقشی در تأمین سطح هوشیاری نداشته و بلكه آسیب به این قسمت از مغز به صورت نارسائی شدید و تنفس و گردش خون خود را نشان داده و رفلكس سرفه از بین می رود . در صورتی كه بیمار هوشیار باشد ، قدرت بلع در او از بین خواهد رفت .
مخچه
مخچه درست در پشت سر و در قسمت خلفی پل دماغی و بصل النخاع قرار گرفته است . در حقیقت مخچه جعبه سیاه سلسله اعصاب مركزی بوده كه تعادل انسان را كنترل كرده سرعت و دامنةحركات را طوری تنظیم می كند كه آنها بدون نقص باشند . مخچه در ارتباط دائم با گیرنده های حسی محیطی و جمجمه ای بوده و از طریق مغز میانی و پل دماغی پیوسته وضعیت تعادل بدن را در اختیار تالاموس ، گره های عصبی قاعدة مغز و قشر خاكستری می گذارد . سه منبع اصلی ارتباط مخچه با اطلاعات محیطی عبارتند از :
1- پیام هائی كه از نخاع به مخچه می رسند و نقطة شروع آنها در ماهیچه ها ، زردپی ها ، پوست و مفاصل است . این پیام ها به سرعت مخچه را از وضعیت اندام ها ، مخصوصاً اندام های تحتانی ، در فضا آگاه می سازند . توسط همین پیام هاست كه انسان دائماً بررسی كرده و حركات را ظریف تر می سازد . اشكال در این سیستم باعث تلوتلو خوردن شخص هنگام راه رفتن می شود . كرمینه قسمتی از مخچه است كه پردازش اطلاعات فوق را در دست دارد .
2- پیام هائی كه از گوش درونی به مخچه رسیده و دائماً آن را در جریان موقعیت فضایی سروگردن قرار می دهند . به وسیله این اطلاعات مركز ثقل انسان درون سطح مقطع بدن بر روی زمین قرار می گیرد . كنترل اصلی تعادل حركات چشمها و محور عمودی بدن از وظایف این سیستم است . حفظ تعادل در حركات مستلزم چرخشی سلامتی این قسمت از مخچه است كه در قاعدة آن قرار دارد .
3- اطلاعاتی كه از مغز رسیده و نقش اصلی كنترل حركات ظریف اندام ها ( مخصوصاً دست ها ) را به عهده دارند . اختلال در این سیستم باعث شلختگی در حركات مهارتی می شود . نیمكره های مخچه همگام با مغز در این مورد به انسان یاری می كنند . عملكرد مخچه در بیماری كه به حالت اغماء است از اهمیت كمتری برخوردار است .
جریان خون مغز
خون رسانی به مغز توسط سرخرگ های سبات و مهره ای صورت می گیرد كه مجموعاً چهار عدد بوده و حدود یكهزار سانتی متر مكعب در دقیقه به مغز خون می رسانند . این میزان بسیار زیاد خون مبین سرعت متابولیسم بالای مغز بوده و نیاز شدید به اكسیژن و گلوكز است . زمان جریان خون از سرخرگ های سبات تا سیاهرگ های وداج حدود ده ثانیه است .قطع كامل جریان خون مغز پس از مدت پنج تا ده ثانیه منجر به بیهوشی می شود و اگراین زمان از ده دقیقه بیشتر شود نسج مغز از بین می رود .
ساختمان مشبك
یكی از سری ترین مناطق سلسلة اعصاب مركزی ، ساختمان مشبك است كه درست در مركز ساقة مغز قرار داشته و از بصل النخاع تا قسمت فوقانی مغز میانی كشیده می شود . كمتر جائی از سلسلة اعصاب مركزی است كه ساختمان مشبك در آن دست نداشته باشد . ساختمان مشبك از تعداد زیادی سلول به اندازه های مختلف درست شده كه زوائد آنها نسبتاً كوتاه می باشند . علاوه برساقة مغز ، نخاع ،مخچه ، اعصاب جمجمه ای ،گره های عصبی قاعدة مغز ، تالاموس و نیمكره ها همه با ساختمان مشبك ارتباط دارند . علاوه بر این كه ساختمان مشبك قدیمی ترین قسمت سلسلة اعصاب مركزی است ، دركنترل خواب ، قوام ماهیچه ها « تن ماهیچه ای» و درد نیز نقش كلیدی دارد ولی وظیفة اصلی آن برقرار داشتن سطح هوشیاری است . هرگونه ضایعة نسجی ، حتی یك میلی متر ، اگر دو طرفه باشد و در ساختمان مشبك اتفاق افتد منجر به از دست رفتن هوشیاری می شود .
بطن های مغز
درون مغز انسان حفره هائی وجود دارند كه بطن نامیده می شوند . دو بطن درنیمكره ها و بطن سوم بین گره های عصبی قاعدة مغز ، بطن چهارم در پشت ساقة مغز بوده كه مخچه آن را می پوشاند . درون بطن های مغز مایع مغزی نخاعی وجود دارد كه درون بطن ها و روی سطح مغز درجریان است تا جذب شود . وزن مغز درون مایع مغزی نخاعی حدود 50 گرم است .
پوشش های مغز ، مخچه و ساقة مغز
این قسمت ها توسط سخت شامه و دو لایة نرم شامه پوشانیده شده است كه وظیفة حفظ و حراست آن را به عهده دارند .
فیزیولوژی مغز
مغز از فعال ترین و آسیب پذیر ترین اعضای بدن انسان بوده و در حالی كه جزء كوچكی از ساختار ماست اما برای تأمین تغذیة خود احتیاج به بیش از یك لیتر خون در دقیقه دارد . زیاد بودن میزان سوخت و ساز مغز است كه مقاومت آن را نسبت به كمبود اكسیژن و گلوكز بسیار كم می كند . یاخته های مغز بیش از چند دقیقه توانائی كمبود اكسیژن را ندارند و در صورد ادامة هیپوكسی برای همیشه قدرت پردازش خود را از دست می دهند . از دست رفتن قدرت پردازش خود را به صورت تضعیف مشاعر و خلاقیّت فكری نشان می دهد .
اگر سی تی اسكن طبیعی با سی تی اسكن مغزی كه اكسیژن به آن نرسیده مقایسه شود ، می توان شدت آسیب به مغز را از میزان كم شدن ضخامت قشر مخ تشخیص داد .
یكی از دلایل مهم ضربه پذیری مغز فراوانی تعداد و ارتباطات یاخته های آن است . از حدود سه میلیون سال پیش ، به طور روز افزونی ، به وزن مغز انسان نماها اضافه شده است ، مثلاً درحالی كه حجم مغز یك انسان نما پا نصد سانتی متر مكعب است ، در انسان این حجم به یكهزارو پانصد سانتی متر مكعب می رسد . تعداد یاخته های مغز ما حدود پنج تا ده هزار میلیون بوده كه با هم شبكة بسیار پیچیده ای از ارتباطات عصبی را درست می كنند. این تعداد یاخته در جانداران پست كمتر بوده و ارتباطات عصبی ضعیف تر می باشند . مدارهای الكتریكی فعال ، پایه و اساس كار مغز را تشكیل می د هند كه به صورت سطح هوشیاری جلوه گر می شوند . مغز جزء لاینفك پدیدة حیات بوده و سایر اعضاء ناگزیر از فرمانبرداری هستند و تلاش آنها برای بر پانگداشتن آن است . از قدیم در ضمیر انسان همیشه این پرسش مطرح بوده كه چه چیز باعث زنده و فعال بودن انسان می شود ؟
حیات كجاست ؟ روح چیست ؟ و نتیجتاً در این مورد بحث های زیاد فلسفی ، دینی وعلمی وجود داشته و دارد .
حدود چهار هزار سال پیش ، سومری ها ، آشوری ها و مردم بین النهرین ، سرچشمة حیات را در كبد می دانستند. در زمان فراعنه ، مصری ها معتقد بودند كه همراه با مرگ انسان روح « با» از بدن پرواز می كند . آنها باور داشتند كه روح انسان در قلب و احشاء او می باشد . در زمان تمدن طلائی یونان قدیم ، حدود چهار صد سال قبل از میلاد ، افلاطون ، به دلیل این كه ستارگان و عالم به صورت كروی بودند و مغز نیز گرد بود ، وجود روح را در سر می پنداشت . ارسطو كه خود شاگرد افلاطون بود ، برعكس ، می پنداشت كه حیات انسان در قلب اوست و محتملاً برهانی كه این طرز فكر از آن نشأت گرفته عبارت بود از مردن حیوان با از دست رفتن گردش خون بدن .
با شروع مسیحیت و ابتدای تمدن روم ، در حدود دویست سال بعد از میلاد ، به اعتقاد ابن سینا ، جالینوس با كالبد شكافی های خود به وجود بطن های مغزی پی برد ( دو بطن در طرفین یكی در وسط و یكی در پشت ساقة مغز ).
همچنین ، او كه پزشك گلادیاتورهای رومی بود شدیداً با گفته های ارسطو ، كه محسوسات و حیات در قلب جای دارند ، مخالف بود . وی با بررسی های آزمایشگاهی مشاهده كرد كه هرگاه بر روی مغز حیوانی فشار آورده شود بلافاصله بدن او فلج می شود در حالی كه فشار بر روی قلب این حالت را بوجود نمی آورد . متأسفانه شدت نفوذ عقاید افلاطونی و ارسطوئی آن چنان زیاد بود كه افكار جالینوس مورد قبول عام واقع نشد .
اصول طرز تفكر قرون وسطائی را در ادغام افكار جالینوس و افلاطون می توان دانست . پس از گذشت زمان اعتقاد بر این قرار گرفت كه بطن های طرفی مغز مركز دریافت محسوسات بوده كه بتدریج دربطن سوم تبدیل به منطق شده و نهایتاً در بطن چهارم به صورت حافظه باقی می مانند . این روند فكری بیش از یكهزار وسیصد سال دوام آورد . از جمله پژوهشگرانی كه در تغییر طرز فكر آن دوران نقش مهمی را بازی كرد لئوناردو داوینچی بود . او با كالبدشكافی های خود دریافت كه محسوسات به تالاموس رفته و هم او بود كه قالب مومی بطن های مغز گاو را ساخت .حتی داوینچی نیز در سدة پانزدهم تحت تأثیر شدید افكار « جالینوس ، افلاطون » بود و مصّر بود كه بطن سوم ، و نه بطن های طرفی ، مركز حواس پنجگانه می باشد . مخالفت داوینچی با اصولی غیر اصول علمی برای پژوهش در مورد فرضیات علمی و سعی او در رواج كالبد شكافی باعث شد كه كلیسا با او سخت مخالفت كند به طوری كه درسال 1515 حكم اخراج او از رم توسط پاپ امضاء شد .
بت شكن بعدی ، در مورد تفحص در علوم ، دكارت بود . برخلاف داوینچی ، دكارت علاقه ای به كالبد شكافی نداشت و ظنّ او درمورد امكان اشتباه حواس پنجگانه باعث شد اصول تفكر را در پژوهش بنیان گذارد . در قرون شانزدهم و هفدهم نحوة عملكرد مغز در مورد حیات انسان هنوز از آنچه درقرون گذشته رواج داشت نشأت می گرفت . در نموداری كه دكارت وصف می كرد طرح كلی این بود : حیات انسان در كبد بوجود آمده و به قلب می رود . از قلب به قاعدة مغز رفته پس از مخلوط شدن با هوای تنفسی از طریق غذة كاجی به بطن های مغز می ریزد . سپس روان از طریق روزنه های متعدد وارد مجاری باریكی شده و از آنجا به اعضاء مختلف حركتی ، مخصوصاً ماهیچه ها ، می رود .
نا گفته نماند كه پیشرفت علوم و فلسفه در مشرق زمین بین قرون هشتم و یازدهم زبانزد خاص وعام بوده و اغلب پژوهشگران دوران طلائی اسلام در نشان دادن تشریح انسان از نمودارهای هندسی استفاده می كردند .شهرت پژوهشگران و اطبائی همانند « رازی» در سدة دهم و « ابن سینا» با كتاب قانون وی در سدة یازدهم هجری بر كسی پوشیده نیست .
بالاخره رسالت بزرگانی درعلوم مانند داوینچی و ابوعلی سینا بدست كالبد شكافانی مانند « وسالیوس» و « توماس ویلیس» افتاد . بتدریج تشریح دقیق تر و بهتر شد به طوری كه دقت « وسالیوس» درثبت جزئیات تشریح مغز كاملاً آشكار است . گرچه از قرون شانزدهم و هفدهم بر همه آشكار بود كه مركز حیات و منطق و مشاعر در مغز می باشد ولی این كه آیا كدام نقطه از مغز چه چیزی را كنترل می كند هنوز مشخص نبود . آنچه مسلم است این كه در اذهان تبلور چنین افكاری دیده می شد و همه درپی آن بودند كه فلان خط شخصیتی افراد از كجا سرچشمه می گیرد . تصوراتی كه گاهی اوقات نیز منجر به استفاده های نامشروع از علم بشود رواج داشت .
یكی از پدیده های بسیار جالب سدة هیجدهم كه شبیه به « كف شناسی » بود به نام «فرنولوژی» خوانده می شد . بانی فرنولوژی شخصی بود به اسم « ژوزف گال» این فرد زرنگ در پی این بود كه روشی را پیدا كند تا توسط آن بتواند شخصیت فكری و شعوری شخص را بیان كند .« گال» متوجه شده بود دانش آموزانی كه چشم های مشخص و برجسته ای دارند دارای ضریب هوشی بالائی می باشند . به همین دلیل او به زندانها ، دبیرستانها و دیوانه خانه ها رفت تا بتواند فرمولی پیدا كند كه بتوان به وسیلة آن از وضع ظاهری سر یك نفر به ذات او پی برد . آقای گال سطح سر را به مناطقی تقسیم كرد كه هر كدام برحسب برآمدگی و فرورفتگی بخصوصی كه داشتند بیانگر یك صفت خاص فرد بود . فرنولوژی در قرون هیجدهم و نوزدهم در بیشتر جاهای اروپا رواج كامل داشت . كلینیك های مخصوص فرنولوژی در اروپا تأسیس شد و به آمریكا نیز سرایت كرد . به این ترتیب در می یابیم كه حتی تا سدة هیجدهم و اوایل سدة نوزدهم نیز در بررسی كاركرد مغز در مجامع علمی از هم گسیختگی كلی وجود داشته است .
ضربه اصلی به فرنولوژی زمانی وارد شد كه در اواسط سدة نوزدهم حادثه غیر منتظره ای در آمریكا و چشم های تیزبین طبیبی در اروپا اساس آن را در هم ریختند .
داستان از این قرار بود كه در فرانسه جراحی به اسم « پیربروكا» بیماری را با ضعف طرف راس و گنگی پیگیری می كرد . درمانهای معمولی تأثیری نبخشیده و بیمار مزبور نهایتاً فوت كرد . خوشبختانه « بروكا» در اندیشه بود و بلافاصله بیمار را كالبد شكافی كرده و در مغز او ناحیه ای را پیدا كرد كه بر اثر سكتة مغزی از بین رفته بود . « بروكا» برای اولین بار رازی را كه در قرون گذشته بر بشر نهفته بود برملا كرد كه آن اختصاص مناطق مختلف مغز به وظایف مشخص و ویژه ای بود . او مبنای پژوهشهائی را گذاشت كه بعداً ما را قادر كردند كه سطح مغز را بر حسب كار ویژه ای كه انجام می دهد تقسیم بندی كنیم .
در همان ایام در منطقه صخره ای ایالت « ورمانت» آمریكا حادثة مشابهی رخ داد . كارگران بشدت مشغول نصب ریل های آهن بودند . سركارگر « گِیج» در حال بررسی علت عمل نكردن انفجار باروت بود كه جرقة ناشی از برخورد دیلم با سنگ موجب انفجار و پرتاب آن به بیرون و مجروح شدن پیشانی او گردید . جراحت مغز آقای گِیج بتدریج در بیمارستان التیام یافت ولی اثرات آن بر روی شخصیت او غیرقابل باور و انكاربود . این حادثه آقای گِیج را از فردی جدی و وقت شناس و با ادب تبدیل به شخصی انفعالی ، بی ادب و لاابالی كرد . در حالی كه قبل از سانحه او به فكرخانواده و آیندة خود بود ، بعد از آن دربدر شد و بدور از خانواده آس و پاس و گمنام درگذشت .
دو حادثة بالا مبنای تشخیص تشریحی امراض مختلف توسط حرفة اعصاب داخلی تا كنون می باشد . مثل جانبازی كه به خاطر ورود و خروج تركش از نیمكرة چپ دچار فلج راست شده است .
جنبه دیگر كاركرد مغز ، « فیزیولوژی» مستلزم آزمایش های بسیار سادة « گالوانی» در ایتالیا بود . گالوانی برای اولین بار ثابت كرد كه در مغز حیوانات الكتریسیته وجود دارد . از جمله تفریحات او این بود كه در شب های توفانی سربرقگیری را به مغز قورباغه و پای قورباغه را توسط سیمی به زمین وصل می كرد . سپس او با كمال تعجب مشاهده می كرد كه هنگام رعد و برق بدن قورباغه به تشنج در می آید . «گالوانی» پیش بینی كرد كه در مغز انسان و حیوانات چیزی به اسم« الكتریسیتة حیوانی» وجود دارد . اثبات وجود« الكتریسیته حیوانی» مستلزم اختراع « گالوانومتر» در سال 1820 بود .
كشف الكتریسیته و تحریك پذیری مغز توسط آن به وسیله « فریش و هیتزیك» دو دانشمند آلمانی در اواخر سدة نوزدهم انجام شد . این دو دانشمند مشاهده كردند كه تحریك سطح مغز باعث تحریك و حركت ناگهانی اندامهای آنها می شود .
مجموعة مشاهدات كلینیكی بیماران صرعی توسط « جاكسون» در انگلیس به همراه نتایج حاصل از آسیب های وارده به سطح مغز توسط « فلورنس» فرانسوی ، « گولتز» و « مانك» آلمانی مقدمه ای شد برای بسیج همگانی به منظور یافتن نقاط ویژه ای از سطح مغز كه مسئول وظیفه ای بخصوص می باشند . این كوشش ها تا زمان « پنفیلد» كانادائی تا اوایل سدة بیستم طول كشید تا بتوان نقشة سطح مغز را كشیده و نقاطی را كه وظایف مشخصی دارند ردیابی كرد . «پنفیلد» توانست با تحریك الكتریكی سطح مغز در بیمارانی كه با بی حسی موضعی عمل می شدند و تحلیل پاسخ آنها به تحریك ، نقاط مختلف قشر خاكستری را از نظر وظیفه ای كه انجام می دهند دقیقاً طبقه بندی كند . طبق یافته های او لوب پیشانی مخصوص اعمال حركتی و مشاعر عالی فرد ، دو طرف آهیانه ویژة اعمال حسی و لوبهای پس سری مختص حس باصره هستند . طبق همین پژوهش ها ، نیمكره چپ مغز اختصاص به تكلم داشته و نیمكرة راست ، ارتباطات فضائی را برای انسان به وجود می آورد .
شروع فیزیولوژی مستلزم ثبت امواج مغزی توسط « برگر» آلمانی بود كه در اواخر سدة نوزدهم انجام شد و نواز مغزی را به ما معرفی كرد . سرعت پیشرفت فیزیولوژی سلولی زمانی به اوج خود رسید كه « رامون كاخال» اسپانیائی تئوری سلولی را درمغز به اثبات رساند و سپس پژوهش های مداوم توسط « هاجكینز» و « هاكسلی» كه اختلاف سطح الكتریكی را دریاخته های مغزی اندازه گرفتند و سپس انجام تحقیقات « جان اكلز» در انگلیس و « هوبل» و « ویسل» در آمریكا می باشد .
هم اكنون یك بار دیگر بشر بر سر دوراهی قرارگرفته است . چگونه اطلاعات محیطی توسط حواس پنجگانه گرفته شده و درنقاط مختلف ذخیره می شود؟
حافظة فعال چگونه بوجود می آید ؟ ارتباطات مغز چگونه است ؟ زبان ارتباطی و شیمیایی مغز چیست ؟ در این مورد بایستی از كارهای با ارزش « اریك كاندل» و « ورنون مانت كاسل» درآمریكا صحبت به میان آید كه یك بار دیگر فیزیولوژی مغز را ورق زده و به جنبة نوین و ملكولی آن پرداخته اند .
درحال حاضر برای بشر ثابت گشته كه همه چیز ما مغز ماست :
تحرك ، زبان و خط ، سرازیر شدن در ورطة عصیان ، عشق و دلدادگی ، خشم و ترس و كنترل تمام كارهای حیاتی بدن مثل گردش خون و تنفس .
تعریف سطح هوشیاری و حالت اغماء
درتعریف سطح هوشیاری اختلاف نظر وجود دارد . آیا سطح هوشیاری یك طوطی به اندازة سطح هوشیاری انسان است ؟ و آیا سطح هوشیاری تمام افراد روی زمین با هم برابر است ؟ چه فرقی است بین سطح هوشیاری یك سیاستمدار زبردست و انسانهای معمولی اجتماع ؟ یا این كه چه بُعدی از هوشیاری را مولانا درك می كرد كه دیگران از فهم آن عاجز بودند ؟ به نظر می رسد كه همه متفق القولند كه دو شق در سطح هوشیاری وجود دارد ، یكی آن كه از ساختمان مشبك ساقه مغز نشأت گرفته و در تمام موجودات زنده از ماهی طلائی تا طوطی و سنجاب و انسان وجود داشته و عامل اصلی اطلاع جاندار از محیط درون و بیرون خود است . هدف از این چنین سطح هوشیاری عبارتست از كمك به موجود زنده برای تولید مثل ، تغذیه ، جنگ و جدال و آنچه لازم است كه موجودیت او تأمین شود . بنابر این می توان گفت كه سطح هوشیاری حاصل از ساختمان مشبك ساقة مغز در دایناسورها كه دویست میلیون سال پیش روی زمین پرسه می زدند به همان میزان در بقای حیوان با ارزش بود كه سطح هوشیاری انسان فعلی كه عمری حدود یكصدهزارسال دارد. با وجودی كه مغز دایناسورها به مراتب از مغز پستانداران فعلی پست تر بود ولی قرعة تكامل با جهشی برتر نصیب انسان نماها شد كه عمری حدود دو میلیون سال بیش ندارد یعنی در حقیقت زمانی كه انسان نماها شروع به كاربری دست خود كردند . اولین آثار مدون بكارگیری مغز جدید در انسان حدود هفده هزارسال پیش بود كه آثارش به صورت نقاشی بر روی دیوارهای غاری در فرانسه نمایان است . در این زمان است كه انسان باضمیر خود در تماس بوده و تصویر از بین رفتن همنوع خود را توسط یك گاو وحشی به وجود می آورد .آنچه مغز جدید به انسان داد در هیچ موجود زنده دیگری نظیر آن وجود ندارد . دو فرآیند مهم مغز جدید عبارت بودند از قدرت تكلم و گسترش بی همتا در تجزیه و تحلیل محیط خود . هیچ كلمه ای به تنهائی نمی تواند این توانائی فكری انسان را بیان كند . توانائی كه مشتمل می شود بر قدرت تصور ، آینده نگری ، استدلال ، حكمت ، بیان احساسات ، منطق ، حافظه تحلیل و …….. این شاخة دوم سطح هوشیاری است كه توسط نواحی مختلف قشر خاكستری نیمكره های مغز به مرحلة عمل درمی آید . تا كنون پژوهش در مورد یافتن مركزی برای این همه فعالیت ها در سطح عالی مغز عقیم بوده ولی تصور می شود كه رمز كار در ازدیاد تعداد واحدهای مسئول برای پردازش اطلاعات در مغز انسان است . با در نظر گرفتن بحث بالا ، از بین رفتن سطح هوشیاری مستلزم عدم كارآئی ساقة مغز ( ساختمان مشبك ) و یا قشر خاكستری دو نیمكره می باشد . به همین دلیل است كه در مرگ مغزی بررسی ساقه و نیمكره مغز از اهمیت زیادی برخوردار می باشد .
چه كسی در حال اغماء است ؟
بیماری كه به پزشك معاینه كننده پاسخ مقتضی ندهد و پلكهایش بسته باشد در حال اغماء است .در بیشتر موارد چنین بیماری قدرت تكلم را از دست داده و تماس با او غیرممكن است . بدیهی است اگر بیمار سخنان ما را درك نكند در این صورت از نحوة پاسخ به تحریكات دردآور می توانیم به عمق حالت اغماء پی ببریم و در صورتی كه بیمار پاسخی به تحریكات دردآور ندهد اغماء او كامل است .به زبان ساده می توان گفت كه در مرگ مغزی ، بیمار به هیچ گونه تحریكات محیطی پاسخ نداده ، چشمان او بسته است ، سخنی بر زبان نیاورده و درك مفاهیم گفتاری در او از بین رفته است .
چه عوامل باعث حالت اغماء می شوند ؟
هرعاملی كه باعث از كار افتادن دو طرفة قشر خاكستری مغز شود ، موجب حالت اغماء خواهد شد . بنظر می رسد كه آسیب به یك نیمكره برای ایجاد حالت اغماء كافی نیست .از عللی كه به دونیمكره آسیب می زنند عبارتند از : ضربه های مغزی ، خفگی با گاز ذغال ، مننژیت ، نرسیدن اكسیژن به مغز در اثر ایست قلبی یا دار زدن ، نارسائی های كلیه و كبد .
همانطوری كه برترین عملكرد قشر خاكستری مغز در نیمكره ها هوشیاری كامل است برعكس آن حالت اغماء می باشد .
بیشتر ضایعاتی كه به ساقة مغز وارد می شوند ، اگر ساختمان مشبك را در دو طرف گرفتار كنند ، تولید حالت اغماء می كنند . این ضایعات معمولاً در ناحیة مغز میانی یا پل دماغی می باشند .
در اینجا لازم است گفته شود كه بیشتر تحریكات عصبی كه از ساختمان مشبك نشأت می گیرند از طریق راههائی كه این قسمت از مغز را به تالاموس متصل می كند به قشر خاكستری مغز رسیده باعث فعال شدن این ساختمان می گردند . در این صورت می توان گفت كه آنچه به قشر مغز نیرو می دهد ، كه خود را به بهترین وجهی بیان كند ،هسته مركزی ساقة مغز یا ساختمان مشبك است .
معاینه بیماری كه در حالت اغماء می باشد
همان طوری كه گفته شد عالی ترین فرآیند مغز انسان میزان هوشیاری است.
در گذشته راه ساده ای برای بررسی كمّی میزان از دست دادن سطح هوشیاری وجود نداشت ولی امروزه ضریب هوشیاری را می توان با معیارهای زیر اندازه گرفت .
1- میزان بیداری ( چشمها ) ضریب 1تا4
2- میزان حرف زدن ضریب 1تا5
3- میزان دقت در حركات ضریب 1تا6
بیماری كه ضریب هوشیاری پانزده داشته باشد كاملاً طبیعی بوده و بر عكس ضریب هوشیاری 3 اغماء كامل را نشان می دهد ، یعنی اینكه در همة حالات چشمهای او بسته است . هم چنین تحت هیچ شرایطی او صحبت نكرده و به هیچ نوع تحریك دردآور یا غیره پاسخ نشان نمی دهد .
مردمك
همان طوری كه در یك دوربین عكاسی برای داشتن عكس واضح و زیبا میزا ن نوری كه به فیلم برخورد می كند بایستی كنترل شده باشد ، در چشم نیز برای اینكه شییء را مشخص تر ببینیم لازم است میزان نوری كه به شبكیه برخورد می كند حساب شده باشد . مردمك چشم چنین وظیفه ای را به عهده دارد .عملكرد مردمك نیاز به هماهنگی چشم ،اعصاب باصره ، مغز میانی ، اعصاب سمپاتیك و پارا سمپاتیك دارد .
انقباض تارهای ماهیچه ای حلقوی كه با تحریك اعصاب پاراسمپاتیك صورت می گیرد باعث كوچك شدن و انقباض تارهای ماهیچه ای شعاعی كه توسط اعصاب سمپاتیك صورت می گیرد موجب بزرگ شدن مردمك ها می گردد . جزئی از تحریكات نوری كه از شبكیه به سمت مغز در حركت هستند ویژه عملكرد مردمك می باشند . اصولاً پیامهای عصبی كه مخصوص روئیت اشیاء می باشند نهایتاً به لوب پس سری مغز رسیده ولی آن جزئی كه مخصوص باز و بسته شدن مردمكها است از وسط راه به مغز میانی رفته و به هستة عصب سوم جمجمه ای می رسد . انقباض و انبساط ماهیچه های حلقوی و شعاعی در عنبیّه در حال تعادل است . گرچه مراكز اصلی اعصاب سمپاتیك و پاراسمپاتیك در مغز می باشند ولی آن عده از الیافی كه به طور ثانویه پیامهای خود را به مردمك رسانیده و مربوط به اعصاب سمپاتیك هستند درنخاع جای داشته و توسط شریان سبات به مردمك وارد می شوند در حالی كه آن عده كه ارتباط با پاراسمپاتیك دارند در مغز میانی بوده و از طریق عصب جمجمه ای سوم مردمك را تحریك می كنند . در این صورت قابل فهم است كه هرگونه آسیبی كه به چهارچوب قاعدة مغز ( هیپوتالاموس) ، مغز میانی ، پل دماغی ،بصل النخاع ، و نخاع و گیرنده های محیطی آنها وارد شود روی اندازة مردمك و سرعت پاسخ آنها به نور تأثیر می گذارد . دربیشتر موارد، بزرگ شدن مردمكها نشانگر كم شدن اثر اعصاب پاراسمپاتیك و غلبه اعصاب سمپاتیك روی ماهیچه های عنبیّه می باشد . برای مثال ، تخریب عصب سوم جمجمه ای و مغز میانی منجر به بزرگ شدن مردمكها شده و اگر آسیب و سیع بوده و علاوه بر مغز میانی ، ساقه مغز و هیپوتالاموس را نیز از بین ببرد ، اندازة مردمكها در حد وسط بوده و به نور پاسخ نمی دهند .
رفلكس های چشم عروسكی
برای واضح دیدن اشیاء الزاماً بایستی تصاویر آنها بر روی نقطة زرد قرار گرفته و همان جا بمانند ، ولی حركات سر ، گردن و بدن به طور مرتب باعث جابه جائی تصاویر بر روی شبكیه شده كه برای مقابله با این وضعیّت ، مغز دائماً پیامهائی را كه از گردن و گوش می رسند تجزیه و تحلیل كرده و حركات چشم را منظم می كند . به عبارت دیگر ، حركات كرة چشم در حدقه تابع حركات سر نبوده و بر عكس آنهاست تا تصویر بر روی نقطة زرد تغییر وضعیّت ندهد .
اگر زمانی كه به طور مستقیم به طرف جلو نگاه می كنیم سر به طرف چپ برگردد ، كرة چشم خیلی سریع به طرف راست منحرف شده و محور دید را ثابت نگه می دارد . اگر كرة چشم كوركورانه از سر پیروی می كرد ، محور دید تغییر كرده وهدف ، كه دیدن شیئی بود ،برآورده نمی شد.
در مورد بالا چرخش محور كرة چشم به طرف راست توسط ماهیچه های آن صورت می گیرد . اگر بخواهیم كمی به جزئیات وارد شویم متوجه خواهیم شد كه خبر تغییر مكان سر از طریق گیرندهائی كه در گردن و گوش قرار دارند به مغز داده سپس شرایط مكانی كرة چشم توسط مغز محاسبه شده و به ماهیچه های چشم دستور می دهد كه دقیقاً چشم ها را چقدر به طرف راست منحرف كنند . پس الیاف عصبی آورندة این پیامها از گردن و گوش داخلی به ساقة مغز و ارتباط آنها به مخچه و مغز و الیاف آورندة فرمانهای مغز به ساقة مغز و ماهیچه ها باید كاملاً سالم باشند . وارد شدن هرگونه آسیب به این سیستم باعث ضعف حركات چشم عروسكی شده و یا اینكه آنها را كاملاً از بین می برد . از بین رفتن حركات چشم عروسكی می تواند نشان دهندة آسیب به ساقة مغز باشد . حركات چشم عروسكی فقط با كم شدن سطح هوشیاری ظاهر می شوند و با مرگ مغزی از بین می روند.
رفلكس آب سرد
اگر به دلائلی نتوان حركات چشم عروسكی را بررسی كرد ( مثلاً شكستگی گردن ) ، با بكارگیری آب سرد می توان مجاری نیم دایره ای گوش داخلی را تحریك كرده و حركاتی شبیه حركات چشم عروسكی تولیدكرد . معمولاً در حالت اغماء حركات جهشی چشمها از بین رفته و حركات تعقیبی باقی می مانند . اگر ارتباط بین گوشها ، ساقة مغز ، مغز و مخچه سالم باشد ، تحریك مجاری نیم دایره باعث انحراف چشمها به طرف گوش تحریك شده می باشد. اگربه دلائلی ساقة مغز كار خود را درست انجام ندهد رفلكس آب سرد از بین رفته وچشم ها با تحریك از جای خود تكان نمی خورند .
رفلكس قرنیه
تحریك قرنیه باعث بسته شدن پلكها به طور خودكار شده تا آسیبی به چشم نرسد .قوس آوران این رفلكس توسط عصب سه قلو بوده كه درساقة مغز با هستة عصب حركتی صورت ارتباط حاصل كرده و نهایتاً قوس و ابران به ماهیچة پلك رسیده و چشم را می بندد . رفلكس قرنیه در مقابل آسیب ها بسیار مقاوم است و معمولاً آخرین رفلكس است كه از بین می رود . از كار افتادن رفلكس قرنیه از معیارهای قوی مرگ مغزی است .
حركات تنفسی
نظم حركات تنفسی توسط لوب های پیشانی ، داینسفال ، مغز میانی ، پل دماغی و بصل النخاع صورت می گیرد . وارد شدن آسیب به هركدام از قسمت های بالا تركیب به خصوصی از دم و بازدم را به وجود آورده ، ولی هرگاه آسیب به بصل النخاع برسد سیستم خودكار دم و بازدم از كار افتاده دامنه و فركانس تنفس كاملاً مختل می شود . اگر بصل النخاع به طور كلی مضمحل شود ، بیمار دچار ایست تنفسی شده و تلف می شود . در بیماری كه مبتلا به مرگ مغزی است اگر تنفس به طور مصنوعی كنترل نشود ، قلب نیز از كارافتاده و فرد از بین می رود .
رفلكس سرفه
تحریكات نای و نایچه ها معمولاً تولید سرفة شدید كرده ، قوس های آوران و وابران توسط عصب دهم جمجمه ای و اعصاب مهره ای كنترل می شوند . آسیب جبران ناپذیر به ساقة مغز این رفلكس را نیز از بین می برد .
قوام عضلات « تُن»
در بیشتر مواردی كه به مغز آسیب مهمی وارد شده و سطح هوشیاری كم می شود قوام عضلات نیز تغییر كرده و عمدتاً سفت تر می شوند . دراین صورت باز و بسته كردن مفاصل مشكل می شود چون ماهیچه ها شل نیستند . البته در بعضی موارد از مسمومیت ها ، در حالی كه بیمار در حال اغماست ، ممكن است « تُن» ماهیچه كمتر گردد . زیاد شدن « تُن » بخاطر برداشته شدن اثر مهاری قشر خاكستری مغز از روی ساقة مغز است كه دائماً سعی دارد قوام عضلات را زیاد كند . ازدیاد قوام عضلات به خاطر تحریك نرون حركتی « گاما» می باشد . هرگاه قوام به حداكثر برسد ، بیمار به صورت « دِسِره بره» شده و ماننده چوب خشكی می شود كه دست ها و پاها كنار او قرار دارند .
در بیشتر موارد مرگ مغزی ، برعكس ، بخاطر اضمحلا ل ساقة مغز ، « تُن» ماهیچه نیز از بین رفته ، اندامها شل شده و مفاصل را به راحتی می توان حركت داد .
رفلكس های وتری
همگام با بدتر شدن حالت اغماء ( جز در موارد مسمومیت ) ، رفلكس های وتری نیز شدت پیدا كرده و با رفلكس های غیرطبیعی مانند رفلكس « هافمن» یا « بابینسكی» مخلوط می شوند . در بیشتر موارد مرگ مغزی ، رفلكس های وتری از بین رفته ، « بابینسكی» نیز ناپدید می شود .
مرگ مغزی
مقدمه
در طول سه دهة گذشته نظریه های گوناگونی درمورد مرگ مغزی ارائه شده كه مسلماً در كشور ما نیز نقطه نظرات فرهنگی ،مذهبی و عاطفی وجود داشته كه همه محترم هستند . در حدود یكصد سال پیش پزشكان متوجه وجود بیمارانی شدند كه قلبشان پس از « ایست تنفسی » تا مدت زمانی به ضربان خود ادامه می داد . آنها قادر بودند با وسایل اولیة خود به تنفس این بیمارا ن كمك كنند . از جملة این دانشمندان می توان « هورسلی» را نام برد .
« هاروی كوشینگ» در سال 1902 موردی را در باره بیماری گزارش كرد كه در اثر ازدیاد فشار داخل جمجمه ، به خاطر غدة مغزی ، دچار ایست تنفسی شده بود ولی قلب او تا 23 ساعت بعد به ضربان خود ادامه داد . « مولارت» در سال 1959 بیماری را كه مدتها با تنفس مصنوعی زنده نگهداشته بود كالبد شكافی كرد و متوجه شد كه در مغز او مناطق وسیعی از انهدام سلولی و ورم مغزی وجود دارند . در حقیقت بخش های مراقبت های ویژه در ریشه گرفتن مفهوم مرگ مغزی نقش مهمی را بازی كردند ، زیرا كه با داشتن تكنولوژی تنفس مصنوعی قادر شدند بیماران را ، به ظاهر ، تا مدتی زنده نگهدارند .
از سالهای 1965 تا 1972 به تدریج معیارهای كنونی مرگ مغزی در دانشگاه هاروارد و انستیتوی ملّی بهداشت آمریكا مشخص شدند ، ولی تا دهة هشتاد محرز نشده بود كه چقدر از شبكیة پیچیدة عصبی بایستی از بین رفته باشد تا بتوان عنوان « مرگ مغزی» را به آن اطلاق كرد .هنوز هم مسئله به طور كامل مورد قبول واقع نشده است . مثلاً پژوهشگرانی هستند كه میل دارند بیمارانی را كه « وظایف عالی» مغز را از دست داده اند جزءافرادی بیاورند كه درحقیقت مرده اند . این بیماران شعور ،عقل ، تكلم …..خود را از دست داده اند و با سلسلة اعصاب نباتی زندگی می كنند . اما این پژوهشگران با مخالفت های شدید اخلاقی و فرهنگی روبرو هستند . پس باید گفت كه در مرگ مغزی « هوشیاری» بیمار تبدیل به اغماء شده و « وظایف عالی» مغز نیز برای همیشه ناپدید شده اند . دراصل ، « سطح هوشیاری» توسط ساختمان مشبك ساقة مغز و « وظایف عالی» مغز توسط نیمكره تعیین می شوند .
تعریف تشریحی
آسیب و تخریب غیر قابل جبران به نیمكره ها و ساقة مغز را مرگ مغزی گویند .
تعریف فیزیولوژیك
محو كامل تظاهرات فیزیولوژیك قشر خاكستری و هسته های قاعدة مغز و همچنین ساختمان مشبك و سایر اجزاء ساقة مغز به عنوان مرگ مغزی تلقی می شود .
تظاهرات بالینی
شخص بیمار ظاهراً خواب بوده ولی در اصل در وضعیّت اغماست و به هیچ وسیله یا تحریك درد آور نمی توان با او تماس دهنی برقرار كرده و یا حتی تظاهرات انفعالی در او مشاهده كرد .
روش هائی كه معمولاً برای تماس ذهنی با بیمار در حال اغماء مورد استفاده قرار می گیرند عبارتند از : حرف زدن با او ، تكان دادن بدن او و یا فشارآور روی ناخن او وارد كردن . به عبارت ساده تر ، مغز از ثبت و پاسخ به آنچه
اکثر این مطالب از سایت تبیان برگرفته شده!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر